وبلاگ تحلیلی یوم الدین

تحلیل های سیاسی اجتماعی با مطالعات شخصی و پژوهشی(همراه با قلت عملایی)

وبلاگ تحلیلی یوم الدین

تحلیل های سیاسی اجتماعی با مطالعات شخصی و پژوهشی(همراه با قلت عملایی)

همیشه انتقاد و تخریب آسانتر از دفاع کردن است ،زیرا در دفاع نیازمند به اندیشیدن و تفکر هستیم .برخلاف انتقاد و یا تخریب که خیال و توهمات نقش اساسی در آن دارند .لذا عدد منتقدین افزون بر مدافعان است . ( مهدی فرش چی )
*
.** تمامی مطالب این وبلاگ تحلیل و تحقیق های خود نویسنده وبلاگ است و هیچ کپی برداری صورت نگرفته است - در حفظ حقوق نویسنده وبلاگ وجدان را در نظر داشته باش **
*
اینجا مطالبی برای اندیشیدن و فکر کردن هست.
.
درواقع این مطالب چکیده هزاران صفحه کتاب است که رو انها فکر و اندیشه شده و به تلخیص برای شما آماده شده.بخوان و باز تو روی انها اندیشه و فکر کن و بنشین پشت میز منتقدین برای جواب دادن.

پیامبر اکرم و ارسال سفیر به سرزمین های مجاور

پس از پیمان صلح حدیبیه خاطر رسول خدا صلی الله علیه و آله از سوی مشرکین مکه آسوده شد. به همین دلیل فرصت را غنیمت شمرد و با زمامداران وقت سرزمین‌های همسایه و رؤسای قبایل و رهبران مذهبی مسیحی مکاتباتی را آغاز فرمود و دین خود را به ملل زنده جهان عرضه داشت
پیامبر دستور داد انگشتری از نقره برایش بسازند و جمله محمّد رسول الله را در سه سطر بر آن بنویسند تا با آن پای نامه‌ها را مهر کند. این سه سطر به این ترتیب بود که کلمه «الله» در بالا، «رسول» در وسط و «محمد» در پایین نوشته شده بود. پیامبر پاکت نامه‌ها را به وسیله موم مخصوص چسبانید و روی آنها را مهر زد
آن‌گاه شش نفر از بهترین مبلغان خود را همراه نامه‌ها به نقاط مختلف روانه کرد. سفیران هدایت در یک روز رهسپار سرزمین‌های ایران، روم، حبشه، مصر، یمامه،بحرین و حیره (اردن) شدند. ..

منابع:

بحارالانوار، ج20، ص 377تا382

فروغ ابدیت، ج2، ص604

 

1-    نامه پیامبر اکرم به حاکم یمن

غسانیان گروهی از قبیله ازد قحطانی بودند که مدت‌ها در یمن زندگی می‌کردند و سرزمین های آنان از سد مأرب سیراب می‌شد. پس از ویرانی سدّ مجبور به کوچ شدند و در سرزمین شام فرود آمدند. آنان دولتی را به نام غسّانیه تشکیل دادند و در آن منطقه زیر نفوذ قیصرهای روم حکومت کردند
شجاع بن وهب در دیدار با حارث بن ابی شمر، حاکم منطقه، در منطقه‌ای به نام بعوظه نامه پیامبر اکرم را تسلیم او کرد. مضمون نامه پیامبر این گونه بود
«
بسم الله الرحمن الرحیم 
از محمد فرستاده خدا به حارث بن ابی شمر 
سلام بر پیروان هدایت و مؤمنان تصدیق کنندگان حق. من تو را به خدای یگانه بی‌شریک دعوت می‌کنم که به او ایمان بیاوری تا حکومتت پایدار بماند.» 

حارث از تهدیدی که در پایان نامه نسبت به حکومتش شده بود برآشفت و اظهار داشت:«هیچ کس نمی تواند قدرتم را از من بگیرد.» 
و تصمیم گرفت پیامبر را دستگیر کند ولی با دریافت نامه‌ای از قیصر روم که او را به عدم اقدام امر کرده بود، از تصمیمش منصرف شد؛ آن‌گاه نماینده پیامبر را با احترام و هدیه روانه مدینه کرد و به او گفت که سلامش را به پیامبر برساند. ولی پیامبر اعتنایی به پیام او نکرد و فرمود:«به‌زودی نابود خواهد شد.» 
و حارث در سال 8 بعد از هجرت در گذشت

2-     نامه پیامبر اکرم به خسرو پرویز، پادشاه ایران

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یکی از اصحاب خود به نام عبدالله بن خدافه سهمی قریشی مأموریت داد نامه‌اش را برای خسرو پرویز، پادشاه ایران، ببرد. خسروپرویز زمامدار ایران بود که پس از انوشیروان به سلطنت رسیده و 32 سال پیش از هجرت پیامبر بر تخت سلطنت نشسته بود. سفیر پیامبر وارد دربار شد و خسروپرویز دستور داد نامه را از او بگیرند، ولی سفیر گفت:«باید نامه را شخصاً به او بدهم.» 
متن نامه پیامبر این بود
«
بسم الله الرحمن الرحیم 
از محمد، فرستاده خدا، به کسری، بزرگ ایران
درود بر آن کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که جز الله معبودی نیست و شریک ندارد و یگانه است، و گواهی دهد که محمّد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خدا می‌خوانم. فرستاده خدا برای همگان هستم تا آنان را بیم دهم و حجت را بر کافران تمام کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از اسلام روی‌گردان شوی، گناه مردم مجوس بر گردن تو است 

در دربار خسروپرویز، هنوز مترجم از خواندن نامه فارغ نشده بود که زمامدار ایران سخت بر آشفت و نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد و فریاد کشید که:« این مرد را ببینید که نام خود را پیش از نام من نوشته است!» 
و دستور داد فوراً عبدالله را از قصر بیرون کنند
عبدالله بر مرکب خود سوار شد و راه مدینه را پیش گرفت و ماجرا را برای پیامبر تعریف کرد
پیامبر از بی احترامی پادشاه ایران سخت ناراحت گردید، آثار خشم در چهره اش پدیدار شد و او را این گونه نفرین کرد:«اللهم فَرِق مُلکه.» (بار خدایا رشته سلطنت او را پاره کن.) 
خسرو پرویز به حاکم یمن نوشت که دو نفر از افسرانش را برای دستگیری پیامبر روانه مدینه کند. پیامبر در دیدار با آن دو افسر، آنان را دعوت به اسلام کرد و فردای روزی که با آنها دیدار داشت به آنان فرمود:«پروردگار جهان مرا آگاه ساخت که دیشب 7 ساعت پس از غروب، خسرو پرویز به دست پسرش شیرویهکشته شده و پسرش بر تخت سلطنت نشسته است.» (شب سه شنبه دهم جمادی الاولی سال 7 هجری) 
آن گاه پیامبر فرمود:«بروید این خبر را به گوش حاکم یمن برسانید.» 
پس از تحقق پیشگویی پیامبر درباره خسروپرویز، باذان حاکم یمن همراه با کلیه کارگزاران حکومتی اش اسلام آوردند و طی نامه ای اسلام آوردن خود و کارمندان حکومتش را به پیامبر ابلاغ کرد

منابع
بحارالانوار، ج20، ص389 
فروغ ابدیت، ج2، ص 615تا620 

 

نکته قابل ذکر و مهم این است که در دین زرتشت بشارت پیامبر اخر الزمان مانند دین یهود و مسیح به زرتشتیان داده شده تا او شناخته و به او ایمان ارند ولی خسروگرویز چون شخصیتی سیاسی بوده و از دین و فقه زرتشتی اگاهی نداشته نادانسته یا دانسته دین اسلام را رد میکند.شرح زیر میتواند به مطلاعات خواننده کمک کند:

یکی از باورهای مسلمین این است که اسلام آخرین دین الهی و موعود همۀ انبیاء و اولیاء الهی است. اما جالب است بدانیم که در متون باستانی ایران، به ظهور پیامبر موعود از سرزمین حجاز بشارت و انذار داده شده است. برای مثال در خرده اوستا (یکی از بخش های اوستا) ترجمه موبد اردشیر آذرگشسب، نیایشِ گاه ازیرین آمده است: «مرد راست کرداری که اشو و سردار اشویی باشد، ما می ستاییم. آخرین کیش را می ستاییم.»[1] و در ترجمه دکتر دوستخواه: «اشَوَن خویشکار، رد اشَوَنی را می ستاییم. کیش واپسین را می ستاییم.»[2] این در حالی است که بنا بر متن اوستا، دین زرتشتی آخرین دین نیست بلکه اولین (؟!) دینِ لایقِ ستایش است.[3] پس روشن است که منظور از دین واپسین ( آخرین دین) دین زرتشتی نیست بلکه دین دیگری است. اکنون برای روشن شدن مفهوم «دینِ آخرین» به شاهنامۀ فردوسی که بر اساسِ خوذای‌نامگ‌ها (یا همان خداینامه‌ها: متون تاریخی و عقیدتی عصر ساسانیان) نوشته شده است، مراجعه می‌کنیم:

خواب دیدن نوشین روان (انوشیروان) و گزارش بوزرجمهر (بزرگمهر) آن را به پیدایش پیغمبر...

انوشیروان شبی نیایش کنان در بستر رفت. خوابید و در عالم رؤیا چنین دید که جهان را تاریکی فراگرفت. در همین حال خورشید از سرزمین حجاز برخاست و همه جهان را روشن کرده؛ نورش را بر همگان تابید :

درین سال یک شب نیایش کنان      بخواب اندرون شد ستایش کنان

چنان دید روشن روانش بخواب      که در شـب برآمـد یکــــی آفتاب

چهل پایـه‌ی نردبـان از بـــــرش            که می‌رفت تا اوج کیوان سرش

برآمـــد بریــن نردبان از حجــــاز           خرامان خرامــــان بکشــّـی و ناز

جهان قاف تا قاف پر نــــور کرد        به هرجا که بُد ماتمی، سور کرد

انوشیروان ناگهان از خواب بیدار شده، پریشان گشت. دستور داد تا وزیرش بزرگمهر حکیم را احضار کنند. پس از اینکه انوشیروان خواب خود را برای بزرگمهر (بوزرجمهر) تعریف کرد، وی به انوشیروان پاسخ داد که این خواب شما از آن روی است که امشب مولودی از میان قوم عرب پای به دنیا نهاد که جز به راستی و درستی قدم بر نمی‌دارد. وی دین زرتشت و مسیحیت و... را کنار زده و دین آخر جهان را پایه گذاری می‌نماید. او همان کسی است که با اشاره انگشت خود، ماه را به دو نیم می‌کند. او مردم جهان را با گفتار نیک خود پند و اندرز می‌دهد. شرق و غرب جهان از سخنان وی به سعادت می‌رسند. اما پس از درگذشت او و در زمان حکومت نبیره تو مردم عرب به حکومت تو حمله می‌کنند و از ایوان تو جز نامی باقی نخواهد ماند. و این همان خبری است که جاماسپ به گشتاسپ داده است:

چو بشنید بوزرجمـــهر آن سخـن        نگه کرد آن خــــواب ســر تا به بن

چنین گفــت کای خســرو کامران          همانا که رازیــســـــــت اندر نهان

بدوگفت خسرو که برگوی راست       کز اندیشگانم زتن جان بکاســـت

از آن پس چنین گفت بوزرجــمهر       که ای رای تو برتر از ماه و مــهـــر

نگه کردم این خواب را سر به سر        تو انـــدر جوابــش شگفــتــــــی نگر

ازین روز در تا چهل سال و بیش              نهد مردی از تــــــازیان پای پیـش

که در پیش گیـــــــــرد ره راسـتی                    بپیچد ز هر کژی و کاستــــــــی

بهم بر زَنَــــد دین زردشـــــــــت را                   بمــه چون نمایـــــد سر انگشت را

بدو نیمه گردد ز انگــشــــــــت او                   بکوشش نبیــــــند کســی پشت او

جهــود و مسیحی نمانـــد بــجــای                  درآرد همی دین پیشیـــــــن ز پای

بتخت ســــه پایــــــــــه برآیـــــــد بلند                     دهد مر جـــــهان را بگــفتــــار پنـــد

چو او بگــــذرد زین ســـــرای سپنج                 ازو باز مانــــد بگفتـــــــــار گنــــــــــــج

شود زو جـــــهان قرن تا قــرن شــــاد                جز ایــــــوان شــــه کان برآیـــد ببــــاد

پس از وی ز تو یــک نبیــره بــــــود                  که با پیـــــل و کــــوس و تبیـــره بود

سپاهـــی بتــــــازد بـــــرو از حجـــــــاز                     اگرچـــــه ندارد سلیـــــــــح و جهــــــاز

ز تخت اندر آرد مــــر او را بخــــــاک                زگردان کند مر جهـــان جملــــه پاک

بیفتد همه رســـم جشـــــــن ســـده                   شــــود خاکدان جمــــله آتشــــــــکده

نه آتــــــــش پرستند و نــــی آفتـــاب                  سر بخـــت گـــــردان درآیــد بخـــواب

بگشتاسپ، جاماسپ خود گفته است     ازین راز و این راه او رفتـــــه اســت

چو بشنید کسری ز بوزرجـــمـهــر                 ازینسان بگردیدش از رنگ چهــــر

کسری چون این راز از بزرگمهر می شنود چهره اش برافروخته می گردد. چون شب فرا می‌رسد با نگرانی به بستر می‌رود، نیمه شب صدای هولناکی می‌شنود که شکستن ایوان مدائن را خبر می‌دهد. انوشیروان از ترس برمی‌خیزد و بوزرجمهر را فرا می‌خواند، بوزرجمهر به او گفت که آنچه دیشب در خواب دیدی، اینک به قوع پیوست. اکنون آن ماه پیکر (پیامبر آخرالزمان) از مادرش زاده شد. پس از اندک زمانی قاصدی فرا رسید و خبر داد که آتشکده آذرگشسب خاموش گردید :

همه روز بادرد و غم بود جفت                ز اندیشه چون شب درآمد نخفت

چنان بد که از شب گذشته سه پاس        یک آواز آمد چنان پر هراس

که گفتی جهان سربسر گشت پست          پس آنگه یکی گفت کایوان شکست

برآمد همی شاه را دل ز جای                    ندانست آن کار را سر ز پای

به بوزرجمهر آنگه آواز کرد                      ز طاق شکسته پس آغاز کرد

چو آن دید دانا هم اندر زمان                    چنین گفت کای شاه نوشیروان

بخواب اندرون هرچه دیدی تو دوش         ازآن مهر امشب برآمد خروش

چنان دان که ایوانت آواز داد                     که آن ماه پیکر ز مادر بزاد

سواری رسد هم کنون با دو اسپ                که بر باد شد کار آذرگشسپ

درین بود کامد سواری چوگرد               که آذرگشسپ این زمان گشت سرد

ازین کار دل تنگ شد شاه را                 همی هرزمان برکشید آه را

بدوگفت بوزرجمهر آن زمان                کزین کار شاها چه باشی نوان

زمان چون ترا از جهان کرد دور             پس از تو جهان را چه ماتم چه سور

پسِ این سخن شاه دیری نزیست          بمرد و برو بر جهانی گریست

بدین ترتیب خواب انوشیروان با تعبیر بزرگمهر به وقوع پیوست و با زاده شدن آن خردمند بزرگ، طاق ایوان کسری شکست و آتشکده ی بزرگ آذرگشسب خاموش گردید و حال شاه سخت دگرگون شد. تا اینکه پس از مدتی از دنیا رفت.[4] ممکن است برخی بگویند که این رخداد در شاهنامه فردوسی نسخه کلکته هندوستان آمده است، اما در نسخه مسکو نیامده است. پس ممکن است این ماجرا اعتبار و واقعیت نداشته باشد. لیکن باید دقت داشت که این بشارت، کاملاً موثق هست. یعنی این بشارت در شاهنامه فردوسی (حتی در نسخه اصلی چاپ مسکو) وجود داشته، اما بعدها دست‌های پشت پرده، این ماجرا (خواب انوشیروان) را از نسخه مسکو حذف کرده‌اند. اما نتوانستند به طور کامل این بشارت را مخفی کنند. بلکه شاهد و قرینه‌ای مبنی بر صحت این خواب و درستی این بشارت، در این نسخه (نسخه مسکو) باقی مانده است! در شاهنامه حکیم فردوسی، نسخه چاپ مسکو آمده است که یزدگرد (پس از شکست خوردن از سپاه عرب)، گفت که این اتفاقات بین ما و سپاه عرب رخ داد، همانطور که انوشیروان در خواب دید !

که نوشین روان دیده بود این بخواب           کزین تخت بپراگند رنگ و آب

چنان دید کز تازیان صد هزار                      هیونان مست و گسسته مهار

کنون خواب را پاسخ آمد پدید                    ز ما بخت گردن بخواهد کشید.

این ابیات در شاهنامه نسخه مسکو آمده است.[5] یزدگرد (بر اساس شاهنامه نسخه مسکو) می‌گوید که این اتفاقات مطابق خواب انوشیروان رخ می‌دهد! اما شاهنامه چاپ مسکو چیزی درباره جزئیات خواب انوشیروان نمی‌گوید (یعنی گفته است، ولی دست‌های تحریف‌کننده، این ابیات که بشارت به اسلام است را حذف کرده اند). اما نسخه کلکته خواب انوشیروان را به صورت دقیق و با جزئیات بیان کرده است و ما خدا را شکر می‌گوییم که دست خائنین در این مورد به شاهنامۀ نسخه کلکته نرسیده است.

خواب انوشیروان و فرو ریختن چهارده کنگره از ایوان وی و همچنین خاموش شدن آتشکده بزرگ ایران و مسائلی از این دست در شب تولد پیامبر را بسیاری از تاریخنگارانِ بزرگ ایرانی از جمله احمد بن ابى یعقوب بن واضح یعقوبى در قرن سوم هجری در تاریخ یعقوبی، ابوعلی بلعمی (قرن سوم و چهارم) در تاریخ مشهور خود حمدالله مستوفی تاریخنگار ایرانی قرن هفتم و هشتم هجری در «تاریخ گزیده» و «ظفرنامه» همچنین محمد بن جریر طبری تاریخنگار ایرانی متوفای 310 هجری در تاریخ مشهور خود، ابو بکر احمد بن حسین بیهقى متوفای 458 هجری در «دلائل النبوة»، منهاج سراج تاریخنگار ایرانی متوفای 658 هجری در «طبقات ناصرى»، ناصر الدین بیضاوى متوفای‏ 658 هجری در «نظام التواریخ‏»، ابو سلیمان بناکتى‏ متوفای قرن هفتم هجری در «روضة اولى الالباب فی معرفة التواریخ و الانساب»، شرف الدین فضل الله حسینى قزوینى در «‏المعجم فی آثار ملوک العجم‏» و محمد میرک بن مسعود منشى‏ متوفای قرن یازدهم هجری در «ریاض الفردوس» و... نقل کرده اند.[6]

ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی متوفای 470 هجری، درباره عاقبت بزرگمهر گفتاری شگرف دارد. وی می‌نویسد: «چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان (زرتشتیان) دست بداشت که دینی باخلل بوده است و دین عیسی پیغمبر گرفت و برادران را وصیت کرد که در کتب خوانده ام که آخرالزمان پیغامبری خواهد آمد نام او محمد مصطفی. اگر روزگار یابم نخست کسی من باشم که بدو بگروم و اگر نیابم امیدوارم که حشر ِ ما را با امت او کنند، شما فرزندان خود را همچنین وصیت کنید تا بهشت یابید.»[7] که انوشیروان پس از شنیدن این وصیت دستور داد تا او را در بند کرده، بسیار شکنجه نمودند.

پی نوشت:

[1]. خرده اوستا، ترجمه اردشیر آذرگشسب، تهران 1354، ص 36
[2]. اوستا، ترجمه دکتر ج. دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران، چاپ شانزدهم 1391، ج 2 ص 618
[3]. کوروش نیکنام، آیین اختیار، انتشارات تیس، تهران: 1385، ص 2-4 ؛ و همچنین: گاتها، ترجمه فیروز آذرگشسب، انتشارات فروهر، تهران، چاپ دوم، 1379، ص 5
[4]. شاهنامه فردوسی (دبیرسیاقی)، جلد پنجم، ص 217، این فصل شاهنامه در چاپ کلکته هندوستان آمده است.
[5]. شاهنامه فردوسی (نسخه چاپ مسکو)، تهران: نور، صفحه 1353، بیت 49091 الی 49097
[6]. تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم، 1371، ج ‏1 ص 359 و همچنین:
تاریخ بلعمی، ناشر: سروش، تهران‏، چاپ سوم، 1378، ج‏ 2، ص 749
حمد الله مستوفى‏ قزوینی، تاریخ گزیده‏، به تصحیح عبد الحسین نوایى‏، انتشارات امیر کبیر، تهران‏، چاپ سوم، 1364، ص 132
حمد الله مستوفى قزوینى‏، ظفرنامه قسم الاسلامیه‏، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى‏، تهران‏، چاپ اول، 1380، ج ‏1 ص 12
تاریخ طبرى، ترجمه ابو القاسم پاینده، نشر اساطیر، تهران، چاپ پنجم، 1375، ج ‏2 ص 717
ابو بکر احمد بن حسین بیهقى، دلائل النبوة، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1361، ج ‏1 ص 99
طبقات ناصرى، تحقیق عبدالحى حبیبى، انتشارات دنیاى کتاب، تهران، چاپ اول، 1363، ج ‏1 ص 61
ناصر الدین بیضاوى‏، نظام التواریخ‏، مصحح: میر هاشم محدث، ناشر: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار‏، تهران، چاپ اول،‏ 1382‏، ص 49
ابو سلیمان داود بن ابى الفضل بناکتى‏، روضة اولى الالباب فی معرفة التواریخ و الانساب (مشهور به تاریخ بناکتى‏)، ناشر: انجمن آثار ملى‏، تهران،‏ 1348، ص 64
شرف الدین فضل الله حسینى قزوینى، ‏المعجم فی آثار ملوک العجم‏، ناشر: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى‏، تهران‏، چاپ اول، 1383، ص 309
محمد میرک بن مسعود منشى‏، ریاض الفردوس خانی، مصحح: ایرج افشار و فرشته صرافان‏، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، تهران‏، چاپ اول، 1385، ص 112
[7]. ابوالفضل محمد بن حسین بیهقى‏، انتشارات مهتاب،‏ تهران، چاپ چهارم، 1374، ج‏ 2 ص 472

توضیحات تکمیلی:

نخست باید به این مهم اشاره کرد که نام افراد در زبان اقوام گوناگون دچار دگرگونی میشود.
“ایلیا”ی عبرانیان(یهودیان) را اعراب به صورت “علی” بکار بردند،
“خنوخ” پیغمبر یونانی-مصری را اعراب “ادریس” نامیدند،
“کوروش” 
پارسی در متون عربی پس از اسلام “قورش” نامیده شد،
“خشایارشا”ی پارسی را یهویان “اخشورش” نامیدند،
“الکساندر” یونانی (مقدونی) را ایرانیان “
اسکندر” نامیدند،
“ماشیا” که یک نام عبری است، در زبان عربی “مسیح” نامیده شد،
“روزبه” ایرانی را اعراب “سلمان فارسی” نامیدند،
و …

طبیعتا برای شروع این جستار و نامهایی با ریشه سامی که در متون ایرانی باستان جستجو خواهیم کرد، با علم به این دگرگونی نامها در زبانهای مختلف پیش خواهیم رفت.

در روایات زرتشتی چون زند بهمن یسن( جاماسپنامه، منظومه زراتشت نامه) و گوشه هایی از نسکهای دیگر زرتشتی چون یشتهای کهن و یک آیه از گاتها، از سه شخصیت و سه منجی نام برده میشود که پس از زرتشت خواهند آمد، از این سه شخص بدون شک در اوستای اصیل و دست نخورده زرتشت که بر روی دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود و در خزانه شاهی نگهداری میشد و به دست اسکندر مقدونی گجستک در جریان آتش سوزی پارسه، سوخته شد، نام برده شده بوده است که بخشهایی از آن در اوستای نو منعکس شده و در متون پارسی میانه نیز منعکس گشته است. آن سه منجی به شرح زیر است:

۱-اولین شخص در زبان اوستایی اخوشیت‌ ارته نام دارد، که در زبان پهلوی اوشیدر بامی نامیده شد.
۲-دومین شخص در زبان اوستایی اخوشیت مانگهه نام دارد، که در زبان پهلوی اوشیدر ماه نامیده شد.
۳-سومین شخص در زبان اوستایی استوت‌ارته نام دارد که اورا غالبا با لقب سوشیانت میشناسند.

۱-اولین منجی هوشیدر بامی است. نام او به معنای « نیرو دهنده و روا کننده قانون دین و داد » میباشد. در روایات آمده است که او به طور میانگین بین هزار تا هزار و ششصد سال پس از زرتشت خواهد آمد و پس از ظهور، به مدت ده شبانه روز با اهورامزدا به گفت‌وگو مینشیند (اشاره به دریافت وحی از خداوند) و سپس زمین را از دروغ و دشمنی و آز و کین برای مدتی کوتاه پاک خواهد کرد.زمان زندگانی زرتشت را چه طبق سنت زرتشتیان، سیصد سال پیش از حمله اسکندر گجستک بدانیم و چه بنابر پژوهش‌های تازه‌تر او را دوازده قرن پیش از میلاد بدانیم، فاصله زمانی هزار تا هزاروششصد سال پس از او با زمان به دنیا آمدن عیسی مسیح مصادف میشود.در عهد عتیق (تورات) میخوانیم که مسیح موعود کسی است که «عدالت را برای قوم بنی اسراییل به ارمغان خواهد آورد»، و این با معنی نام اولین منجی زرتشتیان پس از زرتشت یعنی، «اوخشیت‌ارته=روا کننده قانونِ‌دین و داد» برابر است.
نکته جالب‌تر این که در انجیل متی میخوانیم:
«در شب تولد عیسی، سه مگوس
(مجوس) شرقی (سه مغ زرتشتی) به اورشلیم آمده و گفتند:”کجاست آن موعود و پادشاه یهود، که ما ستاره اورا در مشرق دیدیم و برای ستایش او آمده‌ایم.”»بنابراین اوشیدربامی، اولین کسی که زرتشت بشارت آمدن اورا داد، عیسی مسیح (ع) است.

منبع:همچنین بخوانید:  مردم عصر دیرینه سنگی ( حجر قدیم ) – وب سایت تاریخ ایران

 

۲-دومین منجی هوشیدرماه است. نام او به معنای «پروراننده نماز و نیایش» می‌باشد. سنت زرتشتیان میگوید که با فاصله پانصد تا هزار سال پس از اوشیدربامی ظهور کرده و پس از ظهور، به مدت بیست شبانه روز با اهورامزدا به گفت‌وگو مینشیند (اشاره به دریافت وحی از خداوند) و سپس زمین را از دروغ و دشمنی و آز و کین برای مدتی کوتاه پاک خواهد کرد. این فاصله زمانی پانصد تا هزار ساله نیز گویای فاصله زمانی بین عیسی مسیح و رسول‌الله است. همچنین معنای نام اخوشیت مانگهه (اوشیدرماه) که «پروراننده دارنده نماز و نیایش» است، با آداب اسلام که پس از اعتقاد به وحدانیت خداوند، بر نماز و مناجات تاکید بسیار دارد، همخوانی دارد.
بنابراین اوشیدرماه، دومین کسی که زرتشت بشارت آمدن اورا داد، حضرت محمد (ص) است.

۳-اما سومین منجی با نام استوت‌ارته و لقب سوشیانت خوانده میشود. به مدت سی روز با اهورامزدا به گفت‌وگو مینشیند (اشاره به دریافت وحی از خداوند) و سپس به جنگ با اهریمنان رفته و زمین را برای همیشه از دروغ و دشمنی و آز و کین پاک خواهد کرد. تمام رویدادهایی که در دوره او اتفاق می‌افتد به طرز شگفت انگیزی با وقایع ظهور مهدی موعود طبق روایتهای اسلامی مطابقت دارد.

در گام اول با کمک گرشاسپ و سایر شخصیتهای اسطوره‌ای ایران چون کیخسرو و توس و گیو و یوشت‌فریان و … دهاک (=اژی‌دهاک=ضحاک) را میکشد. این واقعه در اسلام به این شکل بیان میشود که حضرت مهدی با کمک شخصیتهای بزرگی چون عیسی مسیح و سید خراسانی دجال را میکشد. جنگهایی دیگر رخ میدهد و در نهایت لشگریان کفر برای همیشه به دست مهدی (=سوشیانت) و سپاهیان او نابود میشوند. این وقایع به زعم متون زرتشتی در دوره ای به نام «تن‌پسین یا پسین‌روز» اتفاق می‌افتد که در اسلام این دوره را با نام «دوره آخرالزمان» میشناسیم.

همچنین بخوانید:  کنفسیوس (کنفوسیوس)

 

پس از این رویدادها مردمان دوره ای را بدون حضور اهریمن و دیوان با آرامش و آسایش زندگی میکنند، گویی همه مردمان به سان نوجوانان پانزده ساله، با طراوت و نیکو هستند.

سپس «فرشگرد» (در اسلام قیامت) روی میدهد و همه مردمان دنیا از روی پلی به نام «چینوات» میگذرند. برای نیکوکاران این پل چنان گسترش میابد که شش ارابه، میتوانند به راحتی و در کنار هم از آن عبور میکنند، آن سوی پل «بهشت» است. اما برای بدکاران این پل چون تار مویی نازک میشود و آنها از آنجا به درون «دوزخ» افتاده و پادافره گناهان خویش را میبینند. این روایت در قرآن به نام «پل صراط» و عبور نیکوکاران و بدکرداران از آن و رسیدن نیکوکاران به «جنت» و افتادن بدکاران به «جهنم» منعکس گشته است.
بنابراین سوشیانت، سومین کسی که زرتشت بشارت آمدن اورا داد، حضرت مهدی (عج) است که بیش از این در این کتاب جای توضیح نیست انشا الله در کتاب های بعدی مفصل توضیح داده خواهد شد.

 

حال که به اینجا رسیدیم شبهه دیگری را نیز برسی کنیم:

دکتر محمدحسین رجبی دوانی، استاد تاریخ اسلام در مورد شبهه گفتگوی خسرو پرویز شاه ایران و پیک حضرت رسول(ص) که در فضای مجازی منتشر شده، گفت: اصلا چنین نقلی وجود ندارد.

به گزارش خبرنگار مهر، اخیرا در فضای مجازی کلیپ تصویری و پیامکی به صورت گسترده در میان مخاطبان انتشار یافته است که در گفت‌وگو با دکتر محمدحسین رجبی دوانی این شبهه را بررسی کردیم.

در متن پیامکی شبهه مورد نظر آمده است: شاید خیلی از شما دلیل ایمان نیاوردن خسرو پرویز شاه ایران را به اسلام این می دانید که پیامبر مسلمانان اسم وی را در نامه ننوشته و او نامه را پاره کرده، اما بگذارید حقیقت را بازگو کنیم: پیکی از اسلام به ایران آمد خسرو پرویز او را به حضور خواست. از وی درباره اسلام پرسید: وی گفت: در دین ما پرستش خدا مهم ترین مورد است، خسرو پرویز گفت: ما 1100 سال است که خدا پرستیم. پیک گفت: در اسلام زنده به گورکردن دختر کار حرامی است، خسرو پرویز گفت: مگر این کار را انجام می دادید؟ ننگ برشما! پیک گفت: برده داری در اسلام حرام است. خسرو پرویز گفت: ما از زمان کوروش کبیر برده داری نکرده ایم. پیک گفت: در اسلام همه برابرند. خسرو پرویز گفت: در ایران من هم اگر اشتباه کنم به دادگاه می روم و تا آنجا بحث طول کشید که اسلام چیز جدیدی برای ایران نداشت. خسرو پرویز نامه را پاره کرد, و به پیک گفت: اگر شما هم اکنون می خواهید راه انسانیت را پیدا کنید ما 1100سال پیش آن‌را پیدا کردیم.

دکتر محمدحسین رجبی دوانی، استاد تاریخ اسلام در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد این گزارش اظهارداشت: این حرف که خسرو پرویز به فرستاده پیامبر(ص) که عبدالله بن حضافه سهمی بود نگفته است که ما پیش از این دعوت خود موحد بودیم. اصلا چنین نقلی وجود ندارد. طبق نقل‌هایی که در اختیار داریم پیک پیغمبر(ص) موقعی به خسرو پرویز رسید که او بعد از جنگهای 24 ساله با امپراطوری روم و بعد از پیروزیهای بزرگی که به دست آورده بود و مصر و ... را فتح کرده بود، غافلگیر شد و شکست خورد و تمام مناطق مفتوحه را از دست داده بود و داشت قرارداد صلح تحمیلی را امضاء می کرد و باید امتیازاتی زیادی هم به رومیها می داد.(در فصل قبل همین کتاب کامل توضیح دادیم)

در چنین موقعیتی فرستاده پیامبر رسید و آداب درباری ایرانی ها را که باید در مقابل شاه تعظیم و کرنش می کرد را انجام نداد و وقتی نامه حضرت را برایش ترجمه کردند در این نامه قید شده بود: از محمد بن عبدالله(ص) بنده و رسول خدا به پرویز بزرگ ایران، اسلام بیاور تا رستگار شوی و در غیر این صورت گناه مردم فارس بر گردن توست. اول اینکه خسرو پرویز در حال و هوای شکست بود و داشت قرارداد صلح تحمیلی امضاء می کرد و امتیاز می داد. ثانیا از اینکه پیامبر(ص) اسم خودش را مقدم بر او قرار داده بود به شدت ناراحت شد. ثالثا از اینکه القاب اعلی حضرت همایونی و ... را برایش به کار نبرده بود نیز ناراحت شده بود. بنابراین نامه را مچاله و پرتاب کرد و گفت: اگر فرستاده و پیک نبودی تو را می کشتم.

خسرو پرویز به بازان فرمانروای ایرانی یمن دستور دستگیری و فرستادن پیغمبر به ایران را داد که داستان بازا  ن و برخورد او با پیامبر مفصل است و موضوع بحث شما نیست اما درست است که ایرانی ها هیچ وقت بت نپرسیده بودند اما این به معنای توحیدی بودن خالص  مذهب ایرانی ها نبود. اگرچه نقلها و شواهدی وجود دارد که مجوس که در قرآن ذکر شده و حساب آنها را از مشرکان جدا کرده و آنها را زرتشتی ها می دانیم و مسلمانها هم بعد از فتح ایران آیاتی که عنوان مجوس دارد را حمل بر زرتشتیان کردند و آنها را از اهل کتاب به حساب آوردند یعنی آنها هم مثل یهودیان و مسیحیان اهل کتاب و دارای حقوق خاص اهل کتاب شمرده شدند. منتها ما نمی توانیم نه صد در صد تأیید و نه صد در صد رد کنیم که زرتشت پیامبر الهی و آسمانی بوده است.

آنچه مسلم است این است که ایرانی ها بت نمی پرسیدند ولی آتش را مقدس می دانستند و قائل به دو مبدأ برای خلقت بودند؛ اهورامزدا خالق نیکی ها، نعمتها و روشنایی و اهریمن خالق ظلمتها، بیماری ها، شرور و بدبختی ها. یعنی اهریمن در اعتقادات آنها با شیطان در اعتقادات اسلامی متفاوت است ما شیطان را مخلوق خدا می دانیم که سرکشی کرده اما آنها اهریمن را در عرض اهورامزدا به عنوان خالق  بدیها می دانند. از این جهت به آنها ثنوی مذهب می گفتند. یعنی دو مبدأ برای خلقت قائل هستند. بنابراین نمی توان گفت که آئین ایرانی ها توحیدی صرف بوده است.

نکته بعدی اینکه پیامبر(ص) موحدان دیگر را به اسلام دعوت می کرد، یعنی این گونه نبود که هر کس موحد نبود، تکلیفش تمام بود. پیروان آئین یهود که اگرجه تحریف شده بود اما الهی بود و همچنین پیروان آئین مسیح که دین الهی بود اگرچه تحریفاتی پیدا کرده بود به اسلام دعوت شدند. هم یهودیان حجاز که با حضرت برخورد داشتند و هم در عرض دعوت از خسرو پرویز هراکلیوس امپراتور روم را به اسلام دعوت کرد، حتی اگر یهود و مسیحیت تحریف هم نشده بود، با ظهور اسلام چون ادیان قبلی نسخ می شوند دیگر کسی نمی تواند بگوید من موحد و پیرو آئین حضرت موسی(ع) هستم و به پیامبر بعدی ایمان نمی آورم و ... ، این شخص کافر محسوب می شود. بنابراین پیامبر(ص) صرفا مأموریت دعوت از مشرکان را نداشت و پیروان ادیان ماقبل اسلام را هم به اسلام دعوت کرد. از این جهت حرفی که در پیامک هایی مطرح شده کاملا بی مبناست.

 

آیا خسرو پرویز نامه پیامبر (ص) را پاره کرده‌ است؟

می‌دانیم پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ پس از صلح حدیبیّه نامه‌های متعددی برای سران حکومت‌ها و امپراطوری‌های مجاور جزیره العرب فرستاده و آنان را به یکتاپرستی و قبول اسلام دعوت نموده است یکی از مهم‌ترین و قدرت‌مندترین پادشاهانی که نبی‌اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ برای او نامه فرستاده و او را همچون سایر پادشاهان و فرمانروایان مجاور به ترک شرک و تسلیم در برابر رسالت خویش دعوت نمود خسروپرویز از سلسله ساسانیان بوده است.

هر یک از پادشاهان مزبور در برابر دعوت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ عکس‌العمل خاصی نشان داده‌اند برخی دعوت آن حضرت را به کلّی رد کرده و اقدام آن بزرگوار را نوعی تهدید بر علیه سلطنت خود تلقی کردند و از آن حضرت خشمگین شده‌اند برخی دیگر حقانیت دعوت را درک کردند ولی به دلیل ترس از رعایای خود و یا جاه‌طلبی‌شان از اظهار تمایل نسبت به اسلام خودداری ورزیدند. ولی در میان پادشاهان مذکور در مورد عکس‌العمل خسروپرویز اختلاف‌نظر وجود دارد.

برخی معتقدند وی نامه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را پاره کرد و برخی دیگر بر این باورند پادشاه ایران نامه‌ای نگاشته آن را در میان دو پارچه حریر قرار داد و مقداری مشک در میان آن قرار داد و برای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرستاد. نظر به این‌که این موضوع اخیراً مطمح نظر برخی از محققان قرار گرفته و در مطبوعات مطرح گردیده است ما در این مقال به نقد و بررسی آن می‌پردازیم جناب آقای ناصر‌پور پیرار روز یکشنبه 30 / 10 / 1380 طی مصاحبه‌ای با روزنامه توسعه اظهار داشتند:

«همان نامه‌ای که خسروپرویز پاره‌اش کرد؟ این هم از آن افسانه‌هاست و ساده‌ترین دلیل نادرستی ان این‌که اصل نامه پیامبر به خسروپرویز هنوز هم صحیح و سالم موجود و در دسترس است

این سخن از چند جهت قابل نقد می‌باشد که به ترتیب به آن اشاره خواهیم کرد:

الف) ایشان صحّت انتساب نامه موجود را به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به عنوان یک    اصل ثابت و بی‌نیاز به برهان تلقی کرده‌اند و بر این مبنی مسئله پاره کردن نامه را نفی کرده است و حال آن‌که هنوز ثابت نشده است آنچه که امروزه به عنوان نامه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به خسرو در دست محققان وجود دارد (مثل نامه‌ای که در موزه هانری فرعون بیروت نگه‌داری می‌شود) عیناً همان نامه‌ای است که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ برای خسروپرویز فرستاده است لذا برخی از محققان در صحّت انتساب این نامه‌ها به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ تردید کرده‌اند به عنوان نمونه خانم مقدوری الحمد مؤلف کتاب ارزنده (رسم المصحف) که توسط استاد ارجمند یعقوب جعفری تحت عنوان (رسم الخط المصحف) ترجمه گردیده در مورد این نامه‌ها چنین می‌نگارد:

«در این‌جا لازم است به نامه‌هایی اشاره کنیم که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنها را پس از بازگشت از حدیبیه به پادشاهان فرستاد و به قیصر روم «هرقل» و «الکسری» پادشاه فارس، «نجاشی» پادشاه حبشه، «مقوقس» پادشاه اسکندریه، منذر بن ساوی العبدی پادشاه بحرین و غیر آن‌ها نامه‌هایی فرستاد و طی آن آن‌ها را به اسلام دعوت نمود

امروز در دست پژوهشگران، متن‌هایی وجود دارد که گفته می‌شود چهار تا از ان نامه‌هاست (ظاهراً از دیدگاه نویسنده نامه خسروپرویز نامه‌ای ساختگی است لذا آن را جزء نامه‌هایی که در خور تأمل و توجّه برای بررسی صحت انتساب به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نمی‌بیند لذا می‌گوید: یکی نامه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به مقوقس است که نخستین بار در سال 1854 میلادی منتشر شد و گویا اصل آن در یکی از موزه‌های استانبول موجود است.

دوّم نامه فرستاده شده به منذر بن ساوی است که اولین بار در سال 1863 میلادی منتشر شد و گفته می‌شود که در یکی از موزه‌های وین نگهداری می‌شود سوّم نامه فرستاده شده به نجاشی در حبشه است که در سال 1940 میلادی منتشر شد و آخرین آن‌ها نامه فرستاده شده به هرقل بزرگ دوّم است که در این اواخر منتشر شده است.

دکتر محمد حمید الله، دو نامه مربوط به مقوقس و منذر را در مقاله‌ای که پیش از این یاد کردیم. بررسی نموده است و به تفصیل از اعتراض‌های مستشرقان به صحّت و اصالت این نامه‌ها، پاسخ داده... او در بحث‌های خود مانند یک دانشمند محقق، متوقف می‌شود به طور قطع به صحّت این اصول حکم نمی‌کند... و مسئله را در انتظار نفی یا اثبات جدید، رها می‌کند و اگر این دو نامه، از این تحقیق برخوردار بوده‌اند، دو نامه دیگر بهره کم‌تری از تحقیق برده‌اند و این نامه‌ها هم‌چنان در انتظار یک تحقیق فراگیر و از روی خبرگی و آشنایی واسع با نوع خطوط آن دوره‌اند. به اضافه این‌که اصل این نامه‌ها به صورت آن‌ها احتیاج به بررسی آزمایشگاهی دارد و امکاناتی می‌خواهد که این بحث از فراهم کردن آن‌ها ناتوان است.»[1]

همان‌گونه که مشاهده می‌کنیم این پژوهشگر با این‌که در کتاب خود تصویر نامه منسوب به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ برای خسروپرویز را در کتاب خویش منتشر کرده ولی در عین حال آن را معتبر ندانسته لذا نامش را در اعداد چهار نامه منسوب به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ که در خور توجّه و تحقیق می‌باشند نیاورده است.

ب) نکته دیگری که مسئله پاره کردن نامه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ توسط خسروپرویز را تأیید می‌کند اتفاق مورخین متقدم غیر از یعقوبی بر این مطلب می‌باشد[2] تنها یعقوبی آن را قول ضعیف شمرده است،[3] حضرت آیت الله احمدی میانجی در کتاب مکاتیب الرسول اقوال را چنین جمع‌بندی کرده:

«کسری خواست کسی نامه را برایش بخواند شخصی قرائت را آغاز کرد وقتی به این فقره از نامه رسید (من محمد رسول الله الی کسری عظیم فارس)[4] خسروپرویز از این‌که پیامبر نام خود را بر نام او مقدم داشت آشفت و نامه را گرفت و قبل از انکه از محتوایش مطلع گردد پاره کرد

تعبیری که برخی از مورخین از آن استفاده کرده‌اند واژه (تمزیق) است تمزیق به معنی پاره کردن است، وقتی گفته می‌شود فلانی پارچه را تمزیق کرده یعنی پاره پاره کرده مُچاله کرده است. لذا خطیب بغدادی نوشته است (فدعا بالجلمین فقطعه)[5] خسروپرویز قیچی خواست و با قیچی نامه را قطعه قطعه کرد.

از این گذشته نفرینی که از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به خاطر اهانت خسروپرویز نسبت به وی نقل گردیده خود شاهد گویایی بر پاره شدن نامه است زیرا عدّه زیادی از گزارشگران تاریخ نوشته‌اند پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پس از اطلاع از برخورد زشت خسرو در قبال دعوت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «اللهم مزّق ملکه یا مزّق الله ملکه کما مزّق کتابی» خدایا پادشاهی‌اش را از هم پاره کن یا حکومتش را خدا پاره کند.»[6]

استفاده از تعبیر «مَزِّقَ» در کلام پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرینه دیگری است بر این که خسروپرویز نامه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را پاره کرده بود لذا آن حضرت از خداوند خواست تا رشته ملکش را پاره کند.

ج) بر فرض که بپذیریم نامه موجود همان نامه اصلی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باشد، باز منافاتی با پاره شدن آن توسط خسروپرویز ندارد چرا که این احتمال وجود دارد که خسروپرویز گوشه‌ای از نامه را پاره کرده باشد ، و یا بخشی از نامه را پاره کرده ولی بعدها توسط کارگزاران دربار ترمیم شده است تا به عنوان یک سند نگه‌داری شود این پدیده بسیار امر طبیعی است.

بنابراین می‌توان گفت پاره شدن نامه توسط خسروپرویز از اخبار معتبر و مسلّم تاریخی است و قریب به اتفاق مورخین آن را تأیید کرده‌اند به علاوه انتساب نامه موجود به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به طوری جدّی مورد شک و تردید می‌باشد و بر فرض صحّت انتساب منافاتی با پاره شده آن توسط خسروپرویز و ترمیم مجددش ندارد.


[1] . ر. ک: رسم المصحف (دراسه غویّه تاریخیّه)، خانم قدّوری الحمد، (ط اولی، 1402 ق)، ص 65 تا 67 و رسم الخط مصحف، خانم قدّوری الحمد، ترجمه یعقوب جعفری، (اسوه، 1376 ش)، ص 58 و 59.

[2] . مکاتیب الرسول، علی الأحمدی المیانجی، تنظیم مرکز تحقیقات حج، (دارالحدیث، قم، ط اولی، 1998 مردم‌سالاری)، ج 2، ص 328.

[3] . تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، منشورات رضی (قم، ط اولی، 1373 ش، 1414 ق)، ج 2، ص 77.

[4] . مکاتیب الرسول، ج 2، ص 329.

[5] . پیشین، ج 2، ص 329.

[6] . پیشین، ج 2، ص 328 و 329.

 

 

3-    نامه پیامبر اکرم به قیصر، پادشاه روم

دحیة کلبی نماینده پیامبر به سوی قیصر روم بود. دحیه سفرهای متعددی به شام داشت، با نقاط مختلف آن کاملا آشنا بود و چهره‌ای گیرا، صورتی زیبا، و سیرتی نیکو داشت
ملاقات سفیر پیامبر با قیصر در شهر حمص انجام گرفت. وقتی خواست به حضور قیصر برود، کارپردازان قیصر به او گفتند:«باید در برابر قیصر سر به سجده بگذاری، در غیر این صورت به تو اعتنایی نمی‌کند و نامه‌ات را نخواهد گرفت.» 
دحیه گفت:«من از طرف صاحب رسالت، محمد، مأمورم به قیصر ابلاغ کنم که بشرپرستی باید از میان برود و جز خدای یگانه کسی را پرستش نباید کرد.» 
دحیه وقتی به حضور قیصر رفت، بی‌آنکه سجده کند، نامه را روی میز مخصوص قیصر گذاشت
قیصر نامه را گشود و دید نامه با بسم الله شروع شده است. توجهش جلب شد و گفت:«من جز از سلیمان پیامبر، چنین نامه ای از کسی ندیده ام.» 
مترجم عربی قیصر، نامه پیامبر را برای او خواند. مضمون نامه چنین بود
«
بسم الله الرحمن الرحیم 
این نامه ای است از محمد، فرزند عبدالله، به هرقل ، بزرگ روم 
درود بر پیروان هدایت. من تو را به آئین اسلام دعوت می کنم، اسلام بیاور تا در امان باشی. خداوند به تو دو پاداش می دهد. (پاداش اسلام خود و اسلام آنانی که به واسطه تو اسلام می آورند.) اگر از آیین اسلام روی گردانی، گناه دیگر مردم نیز بر تو است. ای اهل کتاب ، ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می کنیم و آن این است که غیر از خدا را نپرستیم و کسی را شریک او قرار ندهیم و هیچ یک از ما دیگری را به خدایی نگیرد. هرگاه آنان از آیین حق روی گرداندند، بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم و پیرو آیین اسلام
محمد، رسول الله.» 

قیصر پس از شنیدن نامه پیامبر، احتمال داد نویسنده نامه همان محمد موعود در انجیل و تورات باشد. به همین جهت با سران قریش مذاکره کرد و اطلاعاتی را درباره پیامبر از ابوسفیان کسب کرد(انجیل برنابا یکی از قدیمی ترین و معتبر ترین انجیل های کشف شده که در قرنطینه موزه بریتانیان نگه داری میشود و ترجمه ان از گذشته به چاپ میرسیده است بار ها از پیامبر اسلام با نام ریول الله-میسا-احمد نام میبرد که عسی (ع) به پیروان خود بار ها میفرماید هنگامی که میسی ظهور کرد به او ایمان اورید-مراجعه شود به ترجمه انجیل برنابا)
آن‌گاه گفت:«من اطلاع داشتم که چنین پیامبری ظهور خواهد کرد ولی نمی دانستم از قوم قریش خواهد بود. حاضرم در برابر او خضوع کنم و به عنوان احترام، پاهای او را شستشو دهم. به زودی قدرت و شوکت او سرزمین روم را فرا خواهد گرفت.» 
برادر زاده قیصر به او اعتراض کرد و گفت:«محمّد در نامه‌اش اسم خود را بر تو مقدم داشته است.» 
قیصر گفت:«کسی که ناموس اکبر (فرشته وحی) بر او نازل می شود شایسته است که نامش بر نام من مقدم باشد.» آنگاه دحیه را فراخواند و او را احترام کرد و پاسخ نامه پیامبر را همراه هدیه‌ای به او داد تا به پیامبر برساند

 

نشانه های پیامبر اسلام در یهودیت و مسیحیت :

قبل از پرداختن به این مطلب که در تورات و انجیل به آمدن پیامبر اسلام بشارت داده شده و اسمی از آن حضرت در این کتاب ها آمده است یا خیر، توجه به این تذکر لازم می باشد که اعتقادات هر انسان باید مبتنی به دلایل متقن و معیارهای عقل باشد و این نوع اعتقاد از رجوع و مطالعه به آموزه های ادیان مختلف و با مقایسه ‌ی آنها امکان پذیر می باشد.

ثالثا، نوید و بشارت آمدن پیامبر اسلام(ص) به تصریح قرآن کریم در تورات و انجیل ذکر گردیده و مشخصاتش چنان بوده که وقتی اهل کتاب آن حضرت را دیدند، شناختند و همان پیامبری را یافتند که حضرت موسی و عیسی(ع)  بشارتش را داده بودند. (۱)

بنابراین اسم پیامبر اسلام و بشارت به نبوت آن حضرت در کتاب های انجیل و تورات اصلی(تحریف نشده) به شکل فراوان و آشکار وجود داشته است که در اثر تحریف این دو کتاب، این موارد حذف شده اند ولی در عین حال مطالبی در انجلیل و تورات وجود دارد که بر غیر پیامبر اسلام قابل انطباق نمی باشد که به صورت مختصر این موارد را ذکر می کنیم:

-          در کتاب تورات امروزی می خوانیم: حضرت موسی(ع) به بنی اسرائیل فرمود: و خداوند به من گفت، آن چه گفت و نیکو گفت پیامبری را برای بنی اسرائیل از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر کنم به بنی اسرائیل خواهد گفت و هر کس که سخنان مرا که او به اسم من می گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد. (۲)

آنچه مسلم است این پیامبر حضرت محمد(ص) است نه حضرت عیسی(ع)، چرا که تورات حضرت اسماعیل را برادر بنی اسرائیل معرفی کرده(بنی اسرائیل انتظار اسحاق را داشتند) و پیامبری که از نسل اسماعیل مبعوث شده حضرت خاتم الانبیا(ص) می باشد نه حضرت عیسی(ع). بقیه جانشینان حضرت موسی(ع) نیز از نسل حضرت اسحاق و بنی اسرائیل بودند.

در سفر پیدایش تورات آمده است: فرشته خدا به هاجر فرمود: ... اینک تو حامله هستی و پسری خواهی زایید، نام او را اسماعیل بگذار، چون خداوند آه و ناله تو را شنیده است، پسر تو وحشی خواهد بود و با برادران خود سر ناسازگاری خواهد داشت. (۳)

باز می خوانیم: و اعقاب و فرزندان اسماعیل دایماً با برادران خود در جنگ بودند. (۴) بنابراین به روشنی پیداست که بنی اسرائیل از نسل حضرت اسحاق برادر حضرت اسماعیل هستند و همواره با اسماعیل در اختلاف بودند و طبق تورات پیامبری که خواهد آمد از نسل حضرت اسماعیل است و رسول گرامی اسلام (ص) نیز از نسل حضرت اسماعیل می باشند.

-          اینک به بیان آیاتی از انجیل یوحنّا می پردازیم:  «من از پدر خواهم خواست و او پارقلیطای دیگری به شما خواهد داد که تا ابد با شما باشد.»(۵)،   «چون بیاید آن پارقلیطا که من سوی شما خواهم فرستاد از جانب پدر، روح راستی که از جانب پدر می آید او درباره من شهادت خواهد داد. (۶)»،   «لیکن من راست می گویم به شما، که شما را مفید است که اگر من نروم پارقلیطا سوی شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را نزد شما خواهم فرستاد.»،   «و چون او بیایدجهان را به پرهیز از گناه و صدق و انصاف ملزم خواهد کرد ...»،   «... و چون او بیاید شما را به تمام راستی ارشاد خواهد نمود زیرا که او از پیش خود چیزی نخواهد گفت و هرچه خواهید شنید خواهد گفت و شما را به آینده خبر خواهد داد.»،   «و او مرا جلال خواهد داد.»،  هر آنچه پدر دارد از آنِ من است از همین سبب گفتم که آنچه از من است خواهد یافت و شما را خبر خواهد داد.»(۷)

پارقلیطا معرب کلمه پاریکلتوس است که معنی آن در فارسی بسیار ستوده و در عربی احمد و محمد می شود.
قبل از اسلام در این که پارقلیطا پیامبر موعود انجیل است هیچ اختلافی بین علمای مسیح و مفسرین انجیل وجود نداشته است حتی افرادی از مسیحیان خود را موعود انجیل خواندند و به این لفظ تمسک جستند. ولیم میور در کتاب خود که در تاریخ
۱۸۴۸ میلادی نوشته است آورده که فردی از آسیای صغیر بنام «منتس» دعوی رسالت کرد و خود را پارقلیطای موعود انجیل خواند و گروهی هم وی را پذیرا شدند(۸)

اما علمای مسیحی بعد از اسلام وقتی به این آیات رسیدند فارقلیطا را بمعنی پاراکلتوس، که بمعنی تسلی دهنده است و بر روح القدس اطلاق می شود ترجمه کردند تا بشارت ظهور محمدی را محو نمایند.  لکن می توان به ادله متعددی ثابت کرد که فارقلیطا، روح القدس نیست بلکه همان پیامبر موعود است که حضرت محمد باشد و نظریه علمای مسیحی مردود است زیرا آیات نقل شده بشارت از ظهور کسی پس از حضرت عیسی مسیح(ع) می دهد که:

الف) آمدن او مشروط به رفتن مسیح بوده و آمدن روح القدس مشروط به چنین شرطی نبوده است زیرا روح القدس بارها قبل از آن به حضور حضرت مسیح رسیده و پیام الهی آورده است و اگر چنین باشد سخن حضرت مسیح لغو خواهد بود که فرمود تا من باشم او نخواهد آمد.

ب) او پارقلیطای دیگری است که برای همیشه و تا انقراض جهان شخصیت و آئین اش بر بشریت حکومت می کند. اگر پارقلیطا روح القدس باشد پارقلیطای دیگر روح القدس دیگر است و این مطلب اعتقادات خود مسیحیان را زیر سؤال می برد که می گویند خدا در سه جزء پدر و پسر و روح القدس جلوه گر است. زیرا عده اقانیم را از ۳ به ۴ و بیشتر افزایش می دهد و این خود مخالف تثلیث مورد ادعای آنهاست.

ج) وی درباره مسیح شهادت داده او را تصدیق خواهد کرد. اگر روح القدس باشد لازم می آید که او بر افرادی غیر از انبیاء الهی هم نازل شود و اینکه او آئین مسیح را تکمیل و ناگفته های او را بیان خواهد نمود و آن حضرت را جلال و شکوه خواهد بخشید به بداهت عقل واضح است که تکمیل آئین مسیح بر عهده پیامبران است نه روح القدس که از ملائکه است و اگر قرار بود روح القدس این وظیفه را انجام دهد دیگر چه نیازی به هر کدام از انبیاء الهی بود.

د) روح القدس رئیس جهان نیست زیرا ریاست معنوی و روحانی بعهده انبیاء است و روح القدس بر مردم نازل نمی شود، تا مردم را به چیزی ملزم و از چیزی باز دارد.

با نگاهی به سیره و خصوصیات اسلامی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می بینیم تمام این ویژگی ها که حضرت عیسی(ع) اشاره کرده و به مسیحیان سفارش پیروی از او نموده در پیامبر اسلام جمع است مانند:

۱) پیامبر اسلام همچو عیسی بشر و پیامبر است.
۲) از لقب های حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ رئیس الخلائق یعنی رئیس جهان است.
۳) در قرآن بارها به حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ و حقانیتش در رسالت گواهی داده است.
۴) هیچ گاه از پیش خود سخن نمی گوید و هر چه می گوید وحی الهی است که توسط جبرئیل از خداوند دریافت کرده است.
۵) به امور آینده هم خبر داده است همانند غلبه روم در اول سوره روم. و نیز روایاتی که بر حوادث آخر الزمان دلالت دارند.

نتیجه این که در ادیان آسمانی به آمدن پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بشارت هایی داده بودند و قرآن بارها در مذمت یهود و نصاری این نکته را تاکید کرده است که آنها پیامبر را به مانند فرزندان خویش می شناختند ولی آنان پس از روشن شدن حقانیت پیامبر اسلام از پیروی وی سرباز زدند و به بیراهه رفتند. (۹)

-          البته در انجیل برنابا که در نزد مسیحیان رسمیت ندارد و در کنفرانس نیقیه(۳۲۵ م) با اناجیل بیشمار دیگر توسط کنستانتین امپراطور تازه مسیحی شده روم باطل اعلام شد خیلی آشکار از نبوت پیامبر اسلام سخن گفته شده است که در قسمتِ از این انجیل چنین آمده است: رئیس کاهنان و والی رومان و هیرودس پادشاه نزد عیسی آمدند (با تمام تواضع تا جائی که رئیس کاهنان می خواست در مقابل حضرت سجده کند) و بعد از گفتگوهای متعدد و مختلف کاهن اعظم در مورد مسیا پیامبر موعود تورات از حضرت سؤالاتی کرد. (۱۰)

-          کاهن در جواب گفت که در کتاب موسی نوشته شده که زود باشد که خدای ما برای ما مسیا را که خواهد آمد می فرستد تا خبر دهد ما را به آنچه خدا می خواهد و رحمت خدا را برای جهان خواهد آورد، از این رو امیدوارم از تو که راستی را بفرمائی آیا تو مسیای خدا هستی که منتظر اوئیم. «یسوع «عیسی» در جواب فرمود حقا که خدا این چنین وعده داده و لیکن من او نیستم زیرا که او پیش از من آفریده شده و بعد از من خواهد آمد ...»(۱۱)

-          در آیات بعد تا انتهای فصل نود و شش حضرت عیسی از اینکه بعد از او وی را خدا و پسر خدا خواهند خواند غمگین می شود و کاهن و والی رومان و هیرودس پادشاه سعی بر تسلی دادن عیسی(ع) می کنند که ایشان در جواب می فرمایند:  «و لیکن تسلی من همان در آمدن پیامبری است که هر اعتقاد دروغ را درباره من از میان خواهد برد و آئین او امتداد خواهد یافت و همه جهان را فرا خواهد گرفت زیرا که خدا به پدر ما ابراهیم چنین وعده داده. همانا آنچه مرا تسلی می دهد آنست که آئین او را هیچ نهایتی نیست زیرا خدا او را درست نگهداری خواهد فرمود.» کاهن گفت آیا بعد از او پیغمبران خواهند آمد. یسوع در جواب فرمود «بعد از او پیغمبران راستگوی نخواهند آمد».

-          آن وقت کاهن پرسید به چه نامیده می شود و کدام است آن علامتی که آمدن او را اعلام می نماید. حضرت در جواب فرمود: «همانا نام مبارک او محمد است. آن وقت جمهور مردم صدای خود را بلند کرده گفتند ای خدا بفرست برای ما پیغمبر خود را ای محمد بیا زود برای خلاصی جهان.»(۱۲)

-          هر چند ما توضیحات را کافی می دانیم اما تیمناً و تبرکاً نقلی هم از کتاب حضرت ادریس(ع) بطور خلاصه نقل می کنیم. کتابی از حضرت ادریس(ع)  در لندن سال ۱۸۹۵ به لغت سریانی به چاپ رسیده که اکنون نیز موجود است در صفحات ۵۱۴ و ۵۱۵ آن آمده است: در حضور حضرت ادریس(ع) بین شاگردان حضرت ادریس بحث شد که افضل مخلوقات الهی چه کسانی هستند. برخی گفتند آدم. برخی گفتند: ملائکه. گروهی هم گفتند: جبرئیل(روح القدس) بحث به درازا و جدل کشید.

-          حضرت ادریس(ع) فرمود: وقتی خدا مرا آفرید و از روح خود در من دمید و من درست نشستم عرض اعظم الهی را دیدم و پنج شبح نورانی را نگریستم که در عرش هویدا است در نهایت عظمت و جلال، جمال و کمال و حسن و ضیاء و بهاء و نورشان مرا غرق در حیرت کرد.

-          عرض کردم خدایا این انوار با عظمت و جَلال کیانند خطاب رسید اینها اشرف مخلوقات من و واسطة بین من و سایر آفریدگانند اگر اینها نبودند من ترا نمی آفریدم و نه آسمان و زمین نه بهشت و جهنم نه کتاب نه آفتاب و ماه، عرض کردم نام اینها چیست؟ خطاب رسید: بساق عرش بنگر.
نگریستم دیدم این پنج نام مبارک نوشته شده: پارقلیطا (محمد) ایلیا (علی) طیطه(فاطمه) شبر(حسن) شَپبیر(حسین).

و نیز نوشته بود: ای مخلوقات من مرا پرستش کنید که نیست خدایی غیر از من.

 این کتاب(حضرت ادریس(ع) ) مورد قبول کلیساهای معتبر جهان است.

پاورقی:

۱. رک: بقره:۱۴۶، انعام:۱۹، اعراف:۱۵۷، صف:۶.
۲. کتاب مقدس، عهد عتیق، سفر تثنیه، ب ۱۸: ش ۱۹ و ۱۸.
۳. همان، سفرپیدایش، ب ۱۶، ش ۱۰ ـ ۱۱.
۴. همان، ب ۲۵، ش ۱۷.
۵. انجیل یوحنا، باب چهارده، آیه ۱۶،
۶. همان، آیه ۲۶.
۷. انجیل یوحنا، باب ۱۶، آیات ۷ تا ۱۵.
۸. بشارات عهدین، محمد صادقی، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، تهران، ص ۲۳۱.
۹. رک: بقره:۱۴۶، انعام:۱۹، اعراف:۱۵۷، صف:۶ و...
۱۰. مشروح گفتگوهای آنها از فصل نود و سه تا نود و پنج آمده است.
۱۱. انجیل برنابا، ترجمه حیدر قلیخان قزلباش سردار کابلی، دفتر نشر الکتاب بهار ۶۲، فصل نود و شش، آیات ۴۰۳ و ۵.
۱۲. همان آیات ۵، ۶، ۷، ۸ و فصل نود و هفت آیات، ۱۴، ۱۸، ۱۹.

 

4-    نامه پیامبر اکرم به مقوقس، حاکم مصر

سرزمین مصر نقطه پیدایش تمدن های کهن و مرکز سلطنت فراعنه و محل قدرت قبطیان بود
روزی که ستاره اسلام در حجاز درخشید مصر قدرت و استقلال خود را از دست داده بود و مقوقس از جانب قیصر روم استانداری مصر را در برابر پرداخت 19 میلیون دینار در سال پذیرفته بود
پیامبر حاطب بن ابی بلتعه را به نمایندگی از طرف خود با نامه‌ای خطاب به مقوقس برای دعوت به اسلام به مصر فرستاد. متن نامه پیامبر چنین است
«
بسم الله الرحمن الرحیم 
این نامه ای است از محمّد فرزند عبدالله به مقوقس، بزرگ قبطیان
درود بر پیروان هدایت. من تو را به آیین اسلام دعوت می کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی، اسلام بیاور تا خداوند دو پاداش به تو دهد؛ و اگر نپذیری و اسلام نیاوری گناه قبطیان نیز به عهده تو است
ای اهل کتاب، بیایید به یک اصل مشترک میان خودمان عمل کنیم و آن این است که غیر خدا را نپرستیم و کسی را شریک او قرار ندهیم و برخی از ما برخی دیگر را به خدایی نپذیرد
اگر آنان از آیین حق روی گرداندند بگویید گواه باشید که ما پیرو آیین اسلامیم.» 

سفیر پیامبر در دژ اسکندریه مصر با مقوقس دیدار کرد، حاکم مصر پس از خواندن نامه پیامبر از حاطب پرسید:«اگر محمد فرستاده خداست. چرا مخالفانش توانستند او را از مکه (زادگاهش) بیرون کنند؟ و چرا او آنان را نفرین نکرد تا نابود شوند؟» 
سفیر پیامبر در پاسخ او گفتحضرت عیسی پیامبر خدا بود و شما نیز به رسالتش گواهی می‌دهید. پس چرا موقعی که بنی اسرائیل نقشه قتل او را کشیدند، او آنها را نفرین نکرد تا خدا نابودشان کند؟» 
حاکم مصر در برابر منطق محکم سفیر سخنی نداشت جز اینکه او را تحسین کند و بگوید:«آفرین بر تو که مردی حکیم و فهمیده ای و از سوی شخصی حکیم آمده ای.» 
پس از چند روز اقامت سفیر پیامبر در مصر، بالاخره حاکم مصر نامه ای با این مضمون برای پیامبر نوشت
«
به محمد، فرزند عبدالله، از مقوقس، بزرگ قبط
درود بر تو. من نامه تو را خواندم و از قصد تو آگاه شدم و حقیقت دعوت تو را دریافتم. من می‌دانستم پیامبری ظهور خواهد کرد ولی تصور می کردم از شام برانگیخته می شود. به هر حال، من مقدم سفیر تو را گرامی داشته‌ام.» 
سپس در نامه‌اش به هدایایی که برای پیامبر فرستاده بود، اشاره کرد و نامه را با جمله‌ی «سلام بر تو» تمام کرد
نماینده پیامبر پس از ورود به مدینه، نامه مقوقس را تسلیم پیامبر کرد. پیامبر فرمود:«او از حکومت خود ترسیده و اسلام را نپذیرفته است. ریاست و قدرتش به زودی نابود خواهد شد.» 

منابع
مروج الذهب، ج2، ص289 
فروغ ابدیت، ج2، ص621 تا 626 

5-    نامه پیامبر اکرم به نجاشی، حاکم حبشه

روزی که پیامبر اکرم نماینده‌اش، عمرو بن امیه، را روانه سرزمین حبشه کرد، هنوز عده‌ای از مسلمانان مهاجر در آنجا به سر می‌بردند. گروهی به مدینه بازگشته بودند و از مهربانی حاکم آن سرزمین تعریف می‌کردند
نامه‌ای که رسول خدا به نجاشی حاکم حبشه نوشت، نخستین نامه‌ی او نبود، بلکه پیش‌تر نیز نامه‌ای در خصوص مهاجران مسلمان نوشته بود
به این دلیل لحن نامه پیامبر به نجاشی با سایر نامه های او به زمامداران دیگر تفاوت داشت
ترجمه نامه پیامبر به نجاشی چنین است
«
بسم الله الرحمن الرحیم 
از محمد، فرستاده خدا، به نجاشی، پادشاه حبشه
سلام بر تو. من خدایی را که جز او خدایی نیست ستایش می کنم؛ خدایی که فرمانرواست و از هر عیبی منزه است، و خدایی که «سلام» است، بندگان فرمانبردارش از خشم او در امان‌اند و بر بندگانش ناظر و گواه است. گواهی می‌دهم که عیسی بن مریم روحی است از جانب خدا و کلمه‌ای است که خداوند او را در وجود مریم قرار داد. مریمی که زاهد و پاک و پاکدامن است. خداوند با همان نیرویی که آدم را بدون پدر و مادر آفرید، عیسی را نیز بدون پدر، از رحم مادرش به وجود آورد. من تو را به سوی خدای یگانه و بی‌شریک دعوت می‌کنم و از تو می‌خواهم که پیوسته مطیع و فرمانبردار او باشی و از آیین من پیروی کنی و به خدایی که مرا مبعوث کرده است ایمان و یقین داشته باشی. همانا من فرستاده خدایم و تو و مردمانت را به سوی خداوند عزیز و با عظمت دعوت می‌کنم
من با این نامه رسالتم را ابلاغ کردم و برای شما خیرخواهی نمودم. خیر خواهی ام را بپذیرید. درود بر پیروان هدایت 
نجاشی پس از خواندن نامه مهرآمیز و روشنگرانه و خیرخواهانه پیامبر قدری با سفیر پیامبر مذاکره کرد و چنین گفت
«
گواهی می دهم که او همان پیامبر است که «اهل کتاب» در انتظارش هستند
من حاضرم نبوت پیامبر را به عموم مردم هم ابلاغ کنم، ولی در شرایط فعلی زمینه این کار فراهم نیست.(به دلیل اوضاع سیاسی) اگر امکان داشت خودم به سوی او می‌شتافتم.» 
نجاشی در پاسخ نامه پیامبر نامه ای متواضعانه نوشت:«گواهی می دهم شما فرستاده خدا و شخصی راستگویید که کتاب‌های آسمانی، او را تصدیق می کنند. پس در حضور پسرعموی شما جعفر بن ابیطالب اسلام آوردم و بیعت کردم.» 
نجاشی فرزندش، رارها، را همراه نامه و هدایایی گرانبها برای ابلاغ پیام خود به محضر پیامبر فرستاد

منابع
بحارالانوار، ج20، ص391 
فروغ ابدیت، ج2، ص626تا630 

6-    نامه پیامبر اکرم به حاکم یمامه

سرزمین یمامه میان نجد و بحرین قرار داشت و چون زمامدار آنجا مسیحی بود سفیری که پیامبر اسلام برای آن در نظر گرفته بود، مردی بود به نام سلیط بن عمروکه مدتها در حبشه به سر برده بود و از منطق و رسوم مسیحیت آگاهی داشت
مضمون نامه پیامبر به حاکم یمامه چنین است
«
بسم الله الرحمن الرحیم 
از محمد فرستاده خدا به هوذ بن علی 
سلام بر کسی که پیرو هدایت است. بدان که آیین من به نقطه‌ای می رسد که مرکب‌های تندرو به آنجا می‌رسند. اسلام بیاور تا در امان بمانی و قدرت و سلطنتت باقی بماند.» 

نماینده اعزامی پیامبر که در دوران فشار حکومت بت‌پرست مکه به فرمان پیامبر به سرزمین حبشه مهاجرت کرده بود، تعالیم عالی اسلام و برخورد با طبقات مختلف در مسافرت‌ها او را فردی توانمند و شجاع کرده بود، به گونه‌ای که با سخنانش زمامدار یمامه را تحت تأثیر قرار داد. وی خطاب به حاکم یمامه گفت:«بزرگوار کسی است که لذت ایمان را بچشد و از تقوی توشه بگیرد... من تو را به بهترین چیزها دعوت می‌نمایم و از بدترین اعمال باز می‌دارم. تو را به پرستش خداوند می‌خوانم و از پرستش شیطان و پیروی از هوی و هوس نهی می‌کنم. نتیجه‌ی پرستش خدا بهشت، و پیروی شیطان آتش است. اگر به غیر از آنچه من گفتم عمل کردی صبر کن تا پرده برافتد و سیمای حقیقت ظاهر گردد.» 
حاکم یمامه مهلت خواست تا در این باره فکر کند و با یکی از اسقف‌های بزرگ روم که به یمامه آمده بود مشورت کرد. او به حاکم یمامه گفت که:«مصلحت در این است که از او پیروی کنی، زیرا این همان پیامبر عربی است که مسیح از ظهورش خبر داده، و در انجیل نوشته شده است که محمد رسول خدا است 
حاکم یمامه پس از نصیحت‌های اسقف نامه‌ای به پیامبر نوشت و اظهار داشت که اگر رهبری دینی پس از مرگ پیامبر در دست او باشد حاضر است اسلام بیاورد و او را یاری کند وگر نه با او جنگ خواهد کرد
پیامبر اکرم نیز در جواب پیام حاکم یمامه گفت:«اگر ایمان او مشروط است، او شایستگی حکومت و خلافت را ندارد و خدا مرا از شرّ او مصون خواهد داشت      

منابعبحارالانوار، ج20، ص394 - سیره ابن هشام، ج4، ص254 

میبینیم که پیامبر اسلام پس از جنگ هایی که در عربستان به او تحمیل شده بود و پیروزی هایی که به دست اورده بود دارای قدرت سیاسی در بین مردم شد و توانست با اعراب قریش و دیگر قبیله ها صلح حدیبیه را امضا و بعد مکه را فتح کند.

در این بین پیامبر برای گسترش این دین الهی که برای تمام بشریت است نامه هایی سیاسی برای دعوت حکومت های بزرگ آن زمان ارسال میکند و ان ها را بهخ دین اسلام دعوت میکند.سفیرانی که از طرف پیامبر نامه ها را به کشور های دیگر میبردند از شاگران بزرگ و یاران صالح ایشان بودند و برای پرورش و گسترش اسلام آموزش دیده بودند تا اسلام را برای مردم نیز ترویج و اموزش دهند.اینان سفیران و نمایندگان پیامبر بودند که بهترینلانشان برای دعوت حاکمان دیگر به کشور های دیگر فرستاده شدند

 

اوضاع سیاسی عربستان بعد از رحلت پیامبر اسلام :

بعد از رحلت پیامبر اسلام که البته شهادت نیز محصوب میشود که توسط زنی یهودی با غذای مسموم صورت گرفته که البته جای صحبت در این کتاب نیست ، دین اسلام از مسیر الهی که در نظر گرفته شده بود خارج گشت و کم کم عدالت و مساوات از ان رخت بست و جای خود را به ماتل اندوزی و حکومت نادرست داد.حکومتی که اعضای سیاسی ان درگیر دنیای مادی شدند و زر و سیم و مقام ان ها را فریب داد و عهد خود را با پیامبر و دینشان فراموش کردند و شیطان بر ان ها غلبه کرد.حتی در بین این افراد کسانی را میبینید که پیوسته همراه و یار پیامبر بودند وحتی از صحابه پیامبر محصوب میشدند و در کارنامه ی ان ها در اسلام رشادت ها و فدا کاری های زیادی دیده میشود برخی حتی تمام مال و ثروت خود را در راه پیشرفت اسلام فدا کرده بوند ، ولی حالا ... پیامبر از دنیا رفته است و برخی بر خلاف عهد قدیرخم که با پیامبر خود ، قران و پروردگار بسته بودند و با چشمان و گوش های خود دیدند و شنیدند پیامبر مانند تمام پیامبران دیگر بر سنت الهی بعد از راهنمایی که خود در دین اسلام انجام دادند و اگاهی های لازم را کرده اند، علی علیه السلام را، امیرالمومنین امت خویش معرفی کردند و زمام رهبری مسلمانان را علنی به حضرت علی دادند و مردم نیز دیدند و شنیدند و پیمان بستند.در کجا ؟ در مسیر برگشت اخرین مراسم حج که پیامبر به امت خویش مراسم حج را آموزش میدهد،در قدیر خم، مکانی که تمام کاروان های عرب که برای حج امده بودند هر قومی جدا میشود تا به سمت سرزمین خود رود،پیامبر می ایستند خطبه میخواند و علی برای برای رهبری جامعه برمیگزیند، ولی ان ها چشم به حکومت دوخته اند ...

علی در حال غسل دادن پیامبر میباشد.به تنهایی.تنها کمک حال علی جبرئیل است که او را یاری میدهد ... علی بیخبر از انچه که در پشت پرده سیاسی اسلام در حال شکل گیری است.

همزمان ابوبکر،داماد پیامبر، مردی با وفا و توانگر ، از یاران و صحابه پیامبر از اول شکلگیری اسلام،تاجری که اموال خود را هرچند تاجر بزرگی نبود ولی در اوایل اسلام برای اسلام هزینه میداد و مانند خدیجه اولین همسر پیامبر مخارج را پرداخت میکرد ، در حالی که علی هنوز پیامبر را کفن نکرده بود با اسب میتاخت ...

به سمت مجلسی که بزرگان مسلمان در حال انتخاب خلیفه بودند ! گویا خطبه پیامبر با این که مدت زیادی از ان نمیگزرد را فداری مقام و منزلت دنیا کردند.اسلام قدرتمند شده و مسلمانان فراوان با بیت المالی پر از زر و سیم.دنیایی که گول میزند ، مقام و احترام دارد .از طرفی ان ها همه کافر بودند و بعد ها مسلمان شدند.خیلی از ان ها به ظاهر مسلمان شدند تا بتوانند در جامعه بمانند و نفوذ کنند.خیلی از این ها یا پیامبر اول دشمنان خونی بودند بعد ها شعه خشمشان زیر خاکستر رفت.پیامبر که رحت کرد باد به خاکستر زد و زغال روشن نمایان شد.علی ؟ علی در تمام جنگ ها اقوام و پدران و پسران ما را کشت ! در تمامی جنگ ها برای پیامبر تا اخرین نفس میجنگید و در قلب سپاهیان کافر که اقوام و برادران ما بودند میجنگید.مال و ثروت و پولی از بت خانه ها داشتیم گرفت .... علی خلیفه شود ؟ ... هرگز.

در بین تمام صحبت ها و کمکش ها به توافق میرسند ... ابوبکر خلیفه شود ...

حال مشکل بعدی مردم اند.چگونه با مردم بیعت کنند و نظر مردم را بگیرند.اسلام دین دموکراسی ایست باید نظر امت اسلام نیز جلب شود.

وقت نماز است و مردم منتظر امامی که نماز را با ان اقامه کنند.ابوبکر وارد میشود و روی منبر پیامبر،منبری که همیشه پیامبر روی ان مینشست و برای مردم خطبه میخواند مینشیند.

-         این شخص ابوبکر است.داماد پیامبر با حدود 80 سال سن.مردی که از اول اسلام با پیامبر بوده و کارنامه قابل قبولی در نظر مردم دارد.او روی منبر نشسته و هیچ سخن نمیگوید و به مردم نگاه میکنند.مردم میدانند پیامبر که رحت فرمدند باید حال کسی باشد جامعه را رهبری کند.کسی که در موقع نماز که همیشه پیامنبر وارد این مسجد میشده،مسجد پیامبر، روی منبر پیامبر مینشیند و به ما نگاه میکند.او شخصی است که خلیفه خواهد شد....

-         اما کسی برای بیعت جلو نمیرود! اگر سیاسونی که زرق و برق دنیا ان ها را فریب داده مردم ولی هنوز قدیرخم را به یاد دارند،پیامبرشان چیز دیگری گفت و عهدی دیگر گفت.بین ان همه مسلمان.تمام قبیله های بزرگ عرب !

-         قبه را شکست ... شیطانی که حال باید با اخرین دین خدا بازی میکرد و نقشه شوم خود را پیاده کند تا به قسمی که در بهشت به انحراف بشر خورده پایبند باشد.پیرمردی شد بات عبا و یک عصا وارد مسجد شد و دست ابئوبکر ره بوسید و از منبر پایین امد و از مسجد خارج شد ... قبه شکسته شد.مردم این را دیدند و ترسیدند یا تصمیم خود را گرفتند.ان ها علی 33 ساله را برای خلیفه بودن به چشم نمیدند نسبت به ابوبکر نزدیک 80 ساله... پس از پیر مرد مردم یکی پس از دیگری دست ابوبکر را به نشانه بیعت میبوسیدند .... با دو دست هم میبوسیدند !

علی کجا است ؟ در حال دفن پیامبر  !

به او خبر میرسد.کار دفن که تمام شد به سمت واقعه میرود.مردم همه بیعت کردند و کسی به سمت او نیست.دموکراسی با عوام فریبی و پوپولیست مردم را به سمتی برد که به کس دیگری رای دادند ! علی فقط سلمان فارسی دارد ، مالک ابن حارث، اویس قرنی،رشید هجری ، میثم تمار و حبیب ابن مظهر.هیچ کس دیگر با علی نیست.اعتراض های علی شروع میشود به پیش مردم میرود خواهان گرفتن حق خود میشود، او را دست بسته با همراه یارانش به مسجد میاورند، علی شخصیت با نفوذی است،پسر عموی پیامبر،عزیز پیامبر که بار ها گفته بود علی جان من است،دست راست پیامبر،هر ایه ای نازل شده علی حضور داشته و مطلع بوده و پیامبر هیچ چیز از علی مخفی نداشت.داماد پیامبر است و عزیز پیامبر همسر او است کسی که سوره کوثر برایش نازل شده ! این فرد معترض است.منبر دارد و برای مردم حرف میزند.باید بیعت کند وگرنه از نظر سیاسی حکومتمان ضعیف میشود و مردم اگاه میشوند.دست ها را با طبان بسته اند بیعت میخواهند ولی علی سکوت میکند.یاران علی را به باد کتک میگیرند ولی جرعت دست زدن به علی را ندارند.علی جوان 33 ساله بیعت نمیکند و در برابر تمام حرف های ان سکوت میکند.علی با تمام اقوام عرب میرود صحبت میکند همسرش نیز پا به پای او میرود به مردم غدیر را یاداوری میکند و نشانه های خود را یادشان میاورد ولی جواب نمیگیرد.

کاری از پسشان بر نمیآید علی را رها میکنند.ابوبکر 2 سال و سه ماه حکومت میکند و فوت میکند.مردم دوباره بازیچه سیاسیون زمان خود میشوند و با این که علی حق را بازگو میکند ولی با عمر بیعت میبندند.علی باز کاری نمیتواند بکند چون مردم کس دیگری را انخاب کردند.حتی همسرش را در این راه از دست میدهد.

حضرت فاطمه،دختر پیامبر زمانی که علی،همسرش را بری بیعت با عمر به زور به مسجد میبرند مانع میشود و صدمات روحی و جسمی زیادی به او وارد میشود.دختری که میداند حق با کیست و پدرش چه وصیتی برای امتش داشته ولی حالا میبیند امتی که پیامبر ان ها از جهالت نجات داده حالا لف وعده کردند و به پیامبرشان که پدرش باشد و همسرش پشت میکنند و اسلام را به انحراف کشاندند.

خلاصه ای از نامه عمر به معاویه را میاوریم و به همین خلاصه اکتفا میکنیم چون جای صبت در این کتاب و اینم وضوع فعلا نیست تنها برای اگاهی خواننده کتاب و درک او از اوضاع سیاسی و اتفاقات ذکر میشود :

-          «... وقتی درب خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم) ولی فاطمه درب خانه را حجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازیانه آن چنان بر بازوی او زدم که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوی او ماند؛ آن گاه صدای ناله او بلند شد؛ چنان که نزدیک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛ ولی به یاد کشته‏های بدر و اُحد که به دست علی کشته شده بودند... افتادم، آتش غضبم افروخته‏تر شد و چنان لگدی بر درب زدم که از صدمه آن جنین او (به نام محسن) سقط شد ." فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً... فَقالَتْ یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ الله‏ِ هکَذا کانَ یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ. .. ؛ در این هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فریاد زد: ای پدر بزرگوار! ای رسول خدا! این چنین با عزیز دلت و دخترت رفتار کردند." سپس فریاد کشید: فضه به فریادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به دیوار تکیه داد و من او را به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال می‏خواست مانع (بردن علی) شود، من از روی روسری چنان سیلی به صورت او زدم که گوشواره از گوشش به زمین افتاد...» [13- بحار الانوار، ج30، ص293، (چاپ جدید)؛ ج8، ص230، (چاپ قدیم) و ریاحین الشریعة، ج1، ص267 .]

علی در خانه نشسته و فعالیت سیاسی نمیکند.از خلیفه بار ها پیشنهاد مقام و پست میگیرد ولی جواب نمیدهد.خودش را در حکومت نامشروع وارد نمیکند.منبر و مسجد خود را دارد و در ان احکام دین را به مردم اموزش میدهد.نمیگزارد اسلام به بازی گرفته شود.سوالات شرعی را پاسخ میدهد سوالات مردم را پاسخ میدهد فعالیت سیاسی مردمی دارد اگاهی میدهد و شریعت را حفظ میکند.(مانند سیاسیون فعلی که مبر دارند مانند استاد رائفی پور،حسن عباسی و غیره که سخنرانی میکنند)

حکومت بر نمیتابد.درحال جنگ با ایران است و مردم در منبر علی شوق بیشتری دارند تا منبر عمر که خلیفه باشد... اینطور نمیشود علی باید بیعت کند.باز علی را به بیعت میآورند ولی جوابی نمیگیرند.یاران علی را شکنجه میکنند تا بیعت بگیرند نمیتوانند. ان را تبعید میکنند.به جاهای مختلف حکومت.ابوذر قفاری ره به لبنان فعلی تبعید میکنند و یاران علی را اینگونه از او جدا میکنند.علی با مردم باز صحبت میکنند.اثار ظلم در حکومت اسلامی در حال نمایش دادن است.کاخ ها در حال ساخته شدن فقیر های حکومت در حال نمایان شدن و تبعیض و بی عدالتی در حال رشد.بیت المال به تاراج سیاسیون میرود و استفاده های شخصی میشود.حکومت درگیر جنگ با ایران است و در ایران غنیمت های بزرگی از پادشاهانشان در حال گرفتن است و خزانه های ایرانیان رو به خزانه های حکومت اسلامی در حال سرازیر شدن است ولی همچنان بی عدالتی هست ! یک جای کار میلنگد و علی باز رو به مردم میکند! ولی جوابی نمیشنود.

تا به اینجای کار مربوط به کتاب ما میشود و مخاطب اگر علاقمند است کتاب رمان "قدیس" نوشته ابراهیم حسن بیگی که یک رمان تاریخی از زندگی حضرت علی است را بخواند یا به کتاب 1001 داستان از امیر المومنین مراجعه کند.

 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی