وبلاگ تحلیلی یوم الدین

تحلیل های سیاسی اجتماعی با مطالعات شخصی و پژوهشی(همراه با قلت عملایی)

وبلاگ تحلیلی یوم الدین

تحلیل های سیاسی اجتماعی با مطالعات شخصی و پژوهشی(همراه با قلت عملایی)

همیشه انتقاد و تخریب آسانتر از دفاع کردن است ،زیرا در دفاع نیازمند به اندیشیدن و تفکر هستیم .برخلاف انتقاد و یا تخریب که خیال و توهمات نقش اساسی در آن دارند .لذا عدد منتقدین افزون بر مدافعان است . ( مهدی فرش چی )
*
.** تمامی مطالب این وبلاگ تحلیل و تحقیق های خود نویسنده وبلاگ است و هیچ کپی برداری صورت نگرفته است - در حفظ حقوق نویسنده وبلاگ وجدان را در نظر داشته باش **
*
اینجا مطالبی برای اندیشیدن و فکر کردن هست.
.
درواقع این مطالب چکیده هزاران صفحه کتاب است که رو انها فکر و اندیشه شده و به تلخیص برای شما آماده شده.بخوان و باز تو روی انها اندیشه و فکر کن و بنشین پشت میز منتقدین برای جواب دادن.

 

قسمت اول از دلایل رد شبههء سرکوب شورش مردم استخر، فارس و کرمان  به دستور علی(ع)!

 

نویسنده این مقاله نخست این چنین نوشته و ادعا کرده است:

در زمان امام علی، مردم استخر چندین بار قیام کردند. امام علی در یکی از آن موارد "عبدالله بن عباس" را در راس لشکری به آ"جا گسیل داشت و شورش تودهها را در سیل خون فرونشاند (فارسنامه ابن بلخی،ص 136). در مورد دیگر که مردم استخر شورش کردند، امام علی "زیادبن ابیه" که از خونخواری و آدمکشی به انوشیروان دوم لقب گرفته بود به آنجا گسیل داشت تا به سرکوبی این قیام بپردازند. در مورد جنایات و کشتار مردم استخر توسط زیادبن ابیه کتابها و روایات زیادی نوشته و نقل شده است(روجوع کنید به کتاب مروج الذهب،جلد دوم ص 29(

- در سال 39 هجری مردم فارس و کرمان نیز سر به شورش گذاشتند و حکام ستمگر امام علی را از شهر خود بیرون کردند. امام علی مجددا زیادابن ابیه را به آنجا گسیل داشت و لشکریان وی از هیچ جنایتی فروگذاری نکردند.) (تاریخ طبری، جلد 6، ص 2657 و یا فارسنامه، ص 136(

پاسخ:

نخست سخن خویش را ... 

از نقد فارسنامه ابن بلخی و روایتش آغاز می کنم.که به زعم ایشان مهمترین سند می باشد!

البته خوانندگان گرامی باید بدانند.که این روایت را اینچنین که نویسنده گمراه این مقاله ادعا کرده در فارسنامه ابن بلخی نیامده است.بلکه این گمراه چیزهائی شنیده و خوانده و ماحصل آن یاوه و معجونی شده که در مقاله اش به هم بافته است.

سخن ابن بلخی عیناً این گونه است که نقل می کنم:

" پس، حادثه امیر المؤمنین عثمان، افتاد و نوبت خلافت به امیر المؤمنین على (ع)آمد ، ولایت عراق و پارس جمله به عبد اللّه بن عبّاس - رضى اللّه عنهما- سپرد و در آن فور، مردم اصطخر، دیگر باره،سر برآوردند و غدر کردند، عبد اللّه بن عبّاس لشکر آنجا کشید و اصطخر به قهر بگشاد و خلایقى بی ‏اندازه بکشت وچون این آوازه به دیگر شهرهای پارس افتاد هیچ کس، سر بر نیارست آوردن، جمله صافى و مستخلص ماند. و هر روز اسلام ایشان زیادت می شد، تا همگان، برگذشت روزگار، مسلمان شدند.و در پارس، تا اسلام ظاهر شدست، همگان مذهب سنّت و جماعت داشته ‏اند و مبتدعان ، آنجا، ثبات نیابند و تعصّب مذهب گبرى، ندانند" (فارسنامه ابن بلخى،/ ص: 278،277)

 

 

)نقد)درباره مولف کتاب:

نویسنده ناشناخته!!:

لسترنج و نیکلسون نوشته ‏اند که نویسنده فارسنامه را نخست حمد اللّه مستوفى" ابن بلخى" خوانده است. در هیچیک از منابع معتبر، نامى از مؤلّف فارسنامه به میان نیامده است و تنها حاجى خلیفه، در کشف الظّنون او را "ابن بلخى" خوانده ... "ابن بلخى" نامى است که حاجى خلیفه به استناد مطالب فارسنامه، بر مؤلف این اثر نهاده است. (اگر چه نیکلسن معتقد است که این نام را حمد الله مستوفى بر مؤلف کتاب گذاشته است.) و پس از وى دیگران نیز آن را به کار برده ‏اند.  ( بر اساس مقدمه کتاب فارسنامه ابن بلخی)

زمان زندگی نویسنده(آیا تاریخ به او الهام شده است؟)

ابن بلخى متوفاى پس از 510 ه.ق نام و نشان وی ‏تاکنون ناشناخته مانده است. کتاب او در باب جغرافیای قرن ششم فارس و تاریخ ایالت فارس(پارس) و همچنین بیشتر در مورد طبقات سلاطین ایران پیش از اسلام است.  در تاریخ در مورد حادثه ای آن سخنی بیشتر مورد پذیرش است که به اصل زمان واقعه نزدیکتر بوده و دارای اسناد روایی باشد. هر چه روایت در زمان دورتر ذکر شده باشد امکان جعلی بودن آن بیشتر است. همچنان که می بینید نویسنده این کتاب در قرن 5 و 6 ه.ق زندگی می کرده و علم تاریخ چیزی نیست که یک شبه بعد از 400 و اندی سال به نویسنده مجهول این کتاب وحی شود! 

و همچنین روایتی بدون هیچگونه سند و پشتوانه را ذکر کند که با کل تاریخی که مورخان پیش از او گفته اند مخالف باشد!

همچنان که در ادامه بیاید بر شما خوانندگان گرامی مشخص می شود که نویسنده کتاب فارسنامه با ذکر این روایت پوشالی و غیر واقعی حتی اطلاعاتی در مورد سخنان جغرافی دانان پیش از خود نداشته حال تاریخ پیشکش او!

نکته: خوانندگان گرامی بدانند ابن بلخی پیش از ذکر این روایت در خلافت علی (ع)، گزارش دوران عثمان بن عفان و شورش مردم استخر و فرستادن ابن عامر برای دفع شورش بر او را ذکر می کند و اینچنین می نویسد:

" و بعد از آن عثمان بن عفّان، عبد اللّه عامر بن کریز را والى گردانید...................... و عبد اللّه بن عامر، از آنجا به اعمال جور رفت و شهر جور را حصار مى‏داد، در میانه، خبر رسید کى مردم اصطخر عهد بشکستند و عامل او را بکشتند و چندان توقّف نمود، کى جور را بستد در سال سى‏ام از هجرت ، و سوگند خورد و ......ادامه ماجرا ) (فارسنامه ابن بلخى، ص: 277،276)

پس زمانی که در ادامه روایت بالا می گوید:

" و نوبت خلافت به امیر المؤمنین على (ع) آمد ....... در آن فور ، مردم اصطخر، دیگر باره،سر برآوردند و غدر کردند، عبد اللّه بن عبّاس لشکر آنجا کشید"

مقصود از جمله دیگر باره:

، بار اول شورش مردم استخر در زمان عثمان و رفتن ابن عامر به آنجا است. و بار دوم در زمان علی (ع)_اینگونه بر اساس گفتار ابن بلخی شورش استخر در زمان امام علی(ع) یکبار بیشتر نبوده. و وقتی می گوید: "حادثه امیر المؤمنین عثمان، افتاد..."منظور او حادثه قتل عثمان خلیفه سوم است.(نکته اهل سنت به خلفای خود امیرالمومنین نیز میگویند که جای بحث در اینجا نیست)

 

قسمت دوم از دلایل رد شبههء سرکوب شورش مردم استخر، فارس و کرمان  به دستور علی(ع)!

نقد و اشکالات روایت ابن بلخی :

---  اگر بر متن این روایت ابن بلخی به درستی و انصاف بنگریم خواهیم دید روایت او پر از تناقض و ایرادات تاریخی و حتی اطلاعات جغرافیایی غلط می باشد که شرح آن بدین صورت است:

قسمت اول اشکالات روایت:

1- ابن بلخی مدعی شده است که در آنفور(جوشیدن) یعنی (حادثه کشته شدن عثمان به نقلی در سال 35 و به نقل دیگر در سال 36 )(1)  مردم استخر بر علی (ع) شوریدند و علی(ع) که ابن عباس را والی بصره و کوفه گردانیده بود بدانجا فرستاده تا شورش را از بین ببرد- چنین سخنی نه تنها در در هیچ یک از تواریخ دیگر نیامده بلکه با عقل و خرد هم مخالف می باشد!

چرا که تا مردم علی (ع) را به خلافت برداشتند . علی (ع) عثمان بن حنیف را به بصره و ولایت آن گمارد و هچنین در آن زمان طلحه و زبیر(از یاران اسلام و کمک کنندگان به حضرت علی برای خلافت که کارنامه سیاسی تاریکی دارند و از حضرت علی باج میخواستند که تو را کمک کردیم از بیت المال به ما بیشتر به چرا ندازه ایرانیان و مردم عادی میدهی و حضرت علی باج نمیداد) و عایشه(همسر پیامبر) در شهر بصره بر ضد او غائله جنگ جمل را به راه انداختند  و بصره از سلطه امیرمومنان علی (ع) خارج شده بود !!

ابن عباس تا آغاز فتنه جمل، طبق گزارش طبری به دستور علی (ع) در مدینه مانده بود. والی گشتن ابن عباس در بصره آنگونه که تواریخ معتبر نوشته اند، بعد از جنگ جمل بوده.  پس سخن ابن بلخی باطل است.

---  طبری در کتاب تاریخ خویش نوشته است: وقتى على از کار طلحه و زبیر و ام المومنین(عایشه-که جای بحث این لقب اینجا نیست) خبر یافت تمام ابن عباس را بر مدینه گماشت و قثم بن عباس را سوى مکه فرستاد و بیرون شد امید داشت که آنها را در راه بگیرد  (تاریخ ‏الطبری_ ترجمه، ج‏6،ص:2362 ... )

  و چون سال سى و ششم در آمد (بعد از کشته شدن عثمان) على عمال خویش را به ولایات فرستاد.

طلحه گوید: على عثمان بن حنیف را به بصره فرستاد. عمارة بن شهاب را به کوفه فرستاد، وى سابقه مهاجرت داشت. عبید الله بن عباس را به یمن فرستاد..  (تاریخ‏ الطبری_ ترجمه ،ج‏6،ص:2345 )

 

  ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال می نویسد: على (ع) (بعد از انتخاب به عنوان خلیفه) کارگزاران خود را به شهرها گسیل فرمود، عثمان بن حنیف را به بصره و عمارة بن حسان را به کوفه و عبید الله بن عباس را بر تمام یمن و قیس بن‏ سعد بن عبادة را بر مصر و سهل بن حنیف را به شام حکومت داد. (اخبارالطوال/ ترجمه، ص:177 )

  طبری بعد از ذکر جنگ جمل ولایت دادن علی(ع) به(عبدالله) ابن عباس را ذکر می کند و می گوید: " على، ابن عباس را(بعد از جنگ جمل) امیر بصره کرد و زیاد را بر خراج و بیت المال گماشت و به ابن عباس گفت به مشورت وى کار کند." (تاریخ ‏الطبری_ ترجمه،  ج‏6، ص:2477)

دیگر تناقض گفته ابن بلخی تعارض داشتند روایت او با روایت فرستادن زیاد بن ابیه به فارس و کرمان توسط علی (ع) است.ابن بلخی بجز آن روایتی که در مورد شورش استخر آوردم گزارش دیگری در مورد شورش دوباره در استخر و ایالت فارس (پارس)(در زمان علی (ع) و بعد از او) نیاورده است.

و همچنین در این گزارشی که آوردم گفته است:

35 یا 36هجری بعد از کشته شدن عثمان،  عبد اللّه بن عبّاس لشکر به آنجا کشید و اصطخر به قهر بگشاد و خلایقى بی ‏اندازه بکشت و چون این آوازه به دیگر شهرهای پارس افتاد هیچ کس، سر بر نیارست آوردن، جمله صافى و مستخلص ماند ((یعنی بعد از این واقعه (لشکرکشی خیالی ابن عباس به استخر) دیگر مردم ایالت فارس شورش نکردند)). (فارسنامه،  ص278)

اگر بخواهیم روایت پوچ ابن بلخی را بپذیریم. با گزارش تاریخی که تمام مورخان معتبر پیش از او آورده اند -یعنی فرستادن زیاد بن ابیه به فارس و کرمان در سال 39 هجری که آن را به اتفاق تأیید کرده اند -  به مشکل بر می خوریم، و آشکارا دچار تناقض می شویم.  چرا که ابن بلخی بعد از ادعای شورش خیالی در سال 35 یا 36 هجری می گوید دیگر هیچ شورشی در ایالت فارس (پارس) رخ نداده است! (البته آن مورخان همان یک مورد شورش پارس و کرمان و استخر در زمان علی (ع) را که زیاد بن ابیه بدانجا فرستاده شد ذکر کرده اند یعنی در سال 39 هجری و چیزی غیر از این نگفته اند.)

" پس با زهم سخن بی پایه واساس ابن بلخی باطل است."

 

"قسمت سوم" از دلایل رد شبههء سرکوب شورش مردم استخر، فارس و کرمان  به دستور علی(ع)!

اشکالات روایت :

ابن بلخی در ادامه سخن خویش گفته است:

" و هر روز اسلام ایشان زیادت می شد، تا همگان، برگذشت روزگار، مسلمان شدند  و در پارس(فارس)، تا اسلام ظاهر شدست، همگان مذهب سنّت و جماعت داشته‏ اند و مبتدعان، آنجا  ثبات نیابند و تعصّب مذهب گبرى(زردتشتی)، ندانند!!"  (فارسنامه ابن بلخى، ص: 277)

این بخش از سخن ابن بلخی هم با سخنان دیگر جغرافیدانان و مورخان مخالف است! (1)

  مقدسی (م.قرن چهارم) که خود به فارس سفر کرده در کتاب معروف جغرافیایش(احسن ‏التقاسیم) در مورد فارس می گوید:

" رسم مجوسان در آن آشکارا است.  مجوسان در آنجا از یهودیان بیشترند،  نصارا نیز اندکى هستند..."

  و همچنین در مورد شیراز (از شهرهای ایالت فارس)می گوید:

" آداب گبران بکار برده میشود" (بنگرید به:احسن ‏التقاسیم _ ترجمه / ،ج‏2، ص:630و640و653)

مسعودی (م. 346) مورخ مشهور اسلامی در مورد فارس و آتشکده هایش و احترام زردتشتیان در قرن چهارم می گوید:

"در شهر شاپور فارس نیز آتشکده‏اى هست که آنرا محترم میدارند و دارا پسر دارا ساخته است. در شهر گرو فارس نیز که گلاب کورى از آنجا آرند و بدانجا منسوب است آتشکده‏اى هست که اردشیر پسر بابک ساخته است من این آتشکده را دیده‏ام که تا شهر یک ساعت راه فاصله دارد و بر کنار چشمه‏ایست و عید مخصوص دارد و یکى از گردشگاههاى فارس است " (‏مروج ‏الذهب_ ترجمه /ج‏1، ص:606،605)

باز مسعودی گفته:

" یستاسف آنرا(آتش را) بشهر دارابجرد فارس آورد و اطراف آتشکده را ولایتى کرد و این آتش بوقت حاضر یعنى بسال سیصد و سى و دو آزر- جوى نام دارد یعنى آتش نهر، زیرا در پارسى قدیم آزر یکى از نام‏هاى آتش و جوى نام نهر است و مجوسان(زردتشتیان) این آتش را بیشتر از همه آتش‏ها و آتشکده‏هاى دیگر احترام میکنند."  ( مروج ‏الذهب_ ترجمه / ج‏1، ص:604)

به گفته اصطخرى(استخری) در قرن چهارم هجرى "هیچ ناحیتی و هیچ شهری در فارس بى آتشگاه نیست و آن را حرمت دارند".

وى از آن جا که خود از اهالى این منطقه، یعنى فارس است به خوبى توانسته ترسیمى روشن از وضعیت آتشکده هاى این نواحى داشته باشد. گویا برخى از آتشکده ها هم، بازسازى شده بود، مانند آتشکده بارین در کاریان فارس.

از آتشکده هاى دیگر که استخرى نام برده مى توان به این ها اشاره کرد:

 شبر خشین در باب ساسان، گنبد کلوشن در کازرون، آتشکده چفته، آتشکده کلازن (کلارودن) در شیراز ، آتشکده مسویان. در زمان استخرى پاره اى از رسومات هم چنان در این آتشکده ها جارى بود. به گزارش وى زرتشتیان زیادى در فارس بودند.  (المسالک و الممالک (اصطخرى)  ،چاپ مصر، ص: 68 و 74)

  و همچنین ابن حقول(م. قرن چهارم) جغرافیدان معروف مسلمان گزارشی شبیه به اصطخری دیگر جغرافیدان مشهور دارد.(بنگرید به: صورة الارض، ج‏2، ص: 265،273،274)

از آتشکده های روشن فارس که تا قرن ششم از آن ها گزارش در دست داریم، آتشکده بجرة می باشد که دارا، پادشاه هخامنشی آن را ساخته بود و به گفته ادریسی زردشتیان به آن قسم یاد می کردند. وی از آتشکده بارین نزدیک برکه گور، آتشکده سیوخشین نزدیک دروازه شاهپور، آتشکده جنبذ کاووس (گنبد کاووس)، آتشکده های بزرگی در کازرون، شیراز، هرمز و روستای سوکان نزدیک شیراز که مورد احترام اهالی فارس بود، نام می برد (ادریسی، محمد بن محمد، نزهة المشتاق فی اختراق الآفاق، ج 1، ص 425)

احتمال دیگر خلط در روایات و اطلاعات ناقص و کم می باشد.و.......

  به طور نمونه ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال ذیل عنوان "فتوحات روزگار عثمان" می‏نویسد:

فتوحات روزگار عثمان:

"سپس جنگ شاپور و گشودن آن شهر در منطقه فارس صورت گرفت و فرمانده آن عثمان بن ابى العاص بود و در سال بیست و نهم فتح افریقیه به فرماندهى عبد الله بن ابى سرح بود و سپس جزیره قبرس به فرماندهى معاویة بن ابى سفیان گشوده شد.در این هنگام مردم استخر از اطاعت دست کشیدند و سرپیچى کردند و یزدگرد شاه با گروهى از ایرانیان آنجا آمد.عثمان بن ابى العاص وعبد الله بن عاص به جنگ ایشان رفتند و پیروزى از مسلمانان بود یزدگرد به خراسان گریخت‏". (اخبارالطوال/ترجمه،ص:175)

با توجه به این‏که سرکوبی این شورش شهر استخر فارس که در زمان عثمان بن عفان خلیفه سومصورت گرفته است.نام فردی به اسم عبدالله بن عاص وجود دارد احتمال دارد "ابن بلخی" این روایت را دیده و نام "عبدالله بن عاص" عاملعثمان را با "عبدالله بن عباس" عامل علی (ع)اشتباه گرفته است.و گمان کرده این اتفاق در زمان علی (ع) بروز کرده است.به این نوع اشتباه خلط در روایات گفته می شود.

همچنان که مشاهده نمودید روایت ابن بلخی از هر لحاظ ایراد و اشکالدارد.پس روایت او بی پایه و اساس است و هیچگونه اعتباری ندارد.بلکه جعلی آشکار در نقل تاریخ است.

منابع:

 

1) در این بخش از مقاله (آتشکده های روشن-یادآور تسامح اسلام و مسلمانان با اهل کتاب- شهربانو دلبرى)یاری گرفته شده است.برای دیدن این مقاله بنگرید به:http://www.ensani.ir/fa/content/46123/default.aspx

 

"قسمت چهارم" از دلایل رد شبههء سرکوب شورش مردم استخر، فارس و کرمان  به دستور علی(ع)!

یکی از اختلاف های حضرت علی (ع) با عثمان همین عبدالله ابن عامر بوده است:

خود صاحب فارسنامه تعداد کشته شدگان در استخر بوسیله عبدالله بن عامر عامل عثمان خلیفه سوم را"چهل هزار نفر خارج از(بجزء) مجهولان(شناخته نشده ها) می داند.! " و دلیل آنرا قسم خوردن ابن عامر برای کشتار ذکر می کند!! ( فارسنامه ابن بلخى، ص: 277)

عبدالله بن عامر پسر دائی عثمان (خلیفه سوم) و از تبار بنی امیه بوده.

در زمانی که عثمان او را به حکومت بصره نهاد جوانی بیست و پنج سال بوده است. (تاریخ‏ الطبری_ ج‏5، ص:2109  / أسدالغابة، ج‏3، ص:184)

علی (ع) زمانی که به خلافت رسید او را از کار برکنار کرد.  ابن عامر گریخت و اصحاب جمل را بر ضد علی (ع) بسیار یاری کرد و در جنگ جمل بر ضد علی (ع) شرکت کرد و بعد از آن به معاویه پیوست.  معاویه بعد از رسیدن به خلافت دوباره او را حاکم بصره گردانید.

(امامت‏ وسیاست_ترجمه/ ص:119،84 //  تاریخ ‏الطبری- ترجمه / ج‏7، ص:2726 و  ج‏6،ص:2371- ص:2359- ص:2357-ص:2467)

بیزاری علی (ع) از ابن عامر و معاویه و..:

روایت طبری:

"عبد الله بن عتبه بنقل از ابن عباس گوید: عثمان مرا خواست و سالار حج کرد سوى مکه رفتم و کار حج را بپا داشتم و نامه‏ اى را که عثمان براى مردم نوشته بود بر آنها فرو خواندم آنگاه به مدینه آمدم که با على بیعت کرده بودند و در خانه ‏اش پیش او رفتم، مغیرة بن شعبه آنجا بود و با وى خلوت کرده بود مرا بیرون نگهداشت تا مغیره از پیش وى برفت بدو گفتم: "مغیره چه میگفت؟" --(علی) گفت: "نوبت پیش به من میگفت عبد الله بن عامر و معاویه عاملان عثمان را بفرست و آنها را در کارشان نگهدار که براى تو از مردم بیعت گیرند و ولایات را آرام کنند و مردم را ساکت کنند. این را از او نپذیرفتم و گفتم: به خدا اگر فقط لختى از روز بباشم به رأى خویش کار میکنم و این جمع و امثال آنها را به کار نمى‏گمارم!" ( تاریخ ‏الطبری -ترجمه / ج‏6،ص:2341)

 

 

 

"قسمت پنجم" از دلایل رد شبههء سرکوب شورش مردم استخر، فارس و کرمان  به دستور علی(ع)!

شبههء دوم :

روایت زیاد بن ابیه و رفتن او به فارس و کرمان و شهر اصطخر(استخر)، (از قول مروج الذهب و طبری) که در اوال نوشتیم.

پاسخ:

  این شخص یاوه های خویش در مورد شورش ایالت فارس و رفتن زیاد بن ابیه را چندین بار در جاهای مختلف مقاله اش ذکر کرده و تکرار نموده است. همه اینها نشان می دهد این شخص دچار کمبود منابع برای علی ستیزی شده و و به همین دلیل یک مسأله را چندین نوبت و در جاهای مختلف ذکر کرده و تکرا نموده است برای بزرگ نمائی و القای زیاد بودن شورش !!!

همانطور که پیش از این گفته شد مشخص شد که شورش شهر استخر-  ایالت فارس و همچنین کرمان در زمان حضرت علی (ع) یکبار بیشتر نبوده است(آنهم بوسیله زیاد بن ابیه برطرف شد) و ادعاهای نویسنده جاعل در مورد چندبار بودن آن حقیقت ندارد.

  اما برای اینکه جعلکاری ها و حقیر بودن نویسنده این مقاله بر شما مشخص شود بنده سخن طبری را در این مورد عیناً و کامل نقل می کنم بعد هم به نقد دروغ های نویسده مقاله جعل پردازانه خواهم پرداخت:

روایت طبری:

" شعبى گوید: وقتى على (ع) نهروانیان را بکشت بسیار کسان با وى مخالف شدند و ولایت آشفته شد و بنى ناجیه به مخالفت وى برخاستند. ابن حضرمى به بصره آمد، مردم اهواز بشوریدند و خراج ‏پردازان طمع آوردند که خراج را بشکنند. پس از آن سهل بن حنیف، عامل على را از فارس بیرون کردند. ابن عباس به على گفت: "کار فارس را به وسیله زیاد سامان میدهیم."على دستور داد که زیاد را آنجا فرستد. و زیاد را با جمعى بسیار به فارس فرستاد که مردم فارس را سرکوب کرد و خراج دادند. ( تاریخ ‏طبری_ ترجمه، ج‏6، ص:2657)

طبری در ادامه کل ماجرا و جزئیات آن را تشریح می کند و اینگونه می نویسد:

" در این سال عاملان على بر ولایات همانها بودند که به سال سى و هشتم بوده بودند. بجز ابن عباس که در این سال در بصره نبود و زیاد را که عنوان زیاد پسر پدرش به او داده بودند جانشین کرده بود، او را بر خراج گماشته بود و کار قضا را به ابو الاسود دؤلى داده بود. در همین سال ابن عباس از آن پس که از کوفه به بصره باز گشت. به دستور على، زیاد را سوى فارس و کرمان فرستاد.

سخن از اینکه چرا زیاد به فارس فرستاده شد؟عمرو گوید: وقتى ابن حضرمى کشته شد و مردم درباره على اختلاف کردند مردم فارس و کرمان به طمع افتادند که خراج را بشکنند و مردم ناجیه بر عامل خویش بشوریدند و عاملان خویش را برون کردند.

على بن کثیر گوید: وقتى مردم فارس از دادن خراج ابا ورزیدند على درباره کسى که ولایتدار فارس شود با کسان مشورت کرد، جاریه بن قدامه گفت: "اى امیر مؤمنان! میخواهى مردى سخت سر و سیاستدان و با کفایت را به تو نشان دهم؟" ، گفت: "کى؟" ، گفت: "زیاد" ، گفت: "این کار از او ساخته است."  و او را ولایتدار فارس و کرمان کرد و با چهار هزار کس آنجا فرستاد که بر ولایت تسلط یافت و به استقامت آمدند.

شعبى گوید: وقتى مردم جبال بشوریدند و خراج دهان طمع آوردند که خراج را بشکنند و سهل بن حنیف را که عامل على بود از فارس برون کردند، ابن عباس بدو گفت: "کار فارس را کفایت می‏کنم." آنگاه سوى بصره رفت و زیاد را با گروهى بسیار سوى فارس فرستاد که به کمک آنها بر فارس تسلط یافت و خراج دادند...

پیرى از مردم استخر گوید: پدرم میگفت: "زیاد را دیدم که سالار فارس بود و ولایت یک پارچه آتش بود، زیاد چندان مدارا کرد که مانند پیش به اطاعت و استقامت آمدند و به جنگ نپرداخت.

مردم فارس میگفتند: رفتار این عرب همانند رفتار خسرو انوشیروان بود که نرمش و مدارا می‏کرد ومیدانست چه کند."

گوید: وقتى زیاد به فارس آمد کس پیش سران ولایت فرستاد و کسانى را که‏ به یارى وى آمدند وعده داد و آرزومند کرد، جمعى را نیز بیم داد و تهدید کرد، بعضى را به جان بعضى دیگر انداخت، بعضیها خطر گاه دیگران را گفتند، گروهى گریختند، گروه دیگر به جاى ماندند. بعضیشان بعضى دیگر را بکشتند و فارس بر او راست شد، اما با گروهى مقابل نشد و جنگى نکرد. در کرمان نیز چنین کرد. آنگاه به فارس باز گشت و در ولایتهاى آنجا بگشت و بکسان وعده‏ هاى خوب داد تا مردم آرام شدند و ولایت به استقامت آمد. سپس سوى استخر رفت و آنجا فرود آمد و میان بیضا و استخر قلعه‏اى استوار کرد که قلعه زیاد نام گرفت و اموال را آنجا برد. بعدها منصور یشکرى آنجا قلعه گى شد و اکنون قلعه منصور نام دارد. پس از آن سال چهلم در آمد.

منبع نوشته های فوق:

( تاریخ ‏الطبری- ترجمه / ج‏6، ص:2675 تا2673 )

 

 

 

 

"قسمت ششم" از دلایل رد شبههء سرکوب شورش مردم استخر، فارس و کرمان  به دستور علی(ع)!  ** مهم **

  نتیجه گیری:

-         طبق پست قبلی دلیل این شورش همانطور که مورخانی چون طبری نوشته اند تحرکات خوارج بعد از جنگ نهروان و طمع کردن خراج دهندگان بوده است، نه حاکم ستمگر علی (ع).

 

-         آنگونه که نویسنده مقاله نوشته است!علت معروف شدن زیاد بن ابیه به خسرو انوشیروان، خوی نرمش و مدارای وی در زمان علی (ع) بوده است نه خوی ستمگری او در ان زمان

 

-         مردم را لگدکوب نکرد ولی شورش مردم فارس را سرکوب کرد، بدون هیچگونه جنگ و خونریزی و سپاهیان او هیچ جنایتی انجام ندادند

 

-         در ضمن طبری به هیچ وجه شورش در ایران، در زمان علی(ع) را بیشتر ندانسته.  این هم دروغی بربافته از سوی نویسده جاعل می باشد.

 

-         همانطور که در این روایت مشاهده نمودید علی (ع) برای فرستادن زیاد به فارس و کرمان با دیگران مشورت کرد تا بهترین انتخاب ممکن را انجام دهد.

 

-         برای پی بردن به ارزش کار امیرالمومنین علی (ع) این رفتار علی (ع) را با رفتار خلیفه سوم عثمان مقایسه کنید که جوانی نوسال (ابن عامر) را به امارت می فرستد و او هم (ابن عامر) یک همچین کشتار بی رحمانه ای به دلیل یک سوگند! در آن شهر(استخر) بوجود می آورد...

 

اما این گفتار نویسنده ی کذاب و جاهل مقاله که گفته است:

" در مورد جنایات و کشتار مردم استخر توسط زیادبن ابیه کتابها و روایات زیادی نوشته و نقل شده است" (روجوع کنید به کتاب مروج الذهب،جلد دوم ص 29)----کذب محض و دروغ آشکار است.

 

 

"قسمت هفتم" از دلایل رد شبههء سرکوب شورش مردم استخر، فارس و کرمان  به دستور علی(ع)!

روایت زیاد بن ابیه و رفتن او به فارس و کرمان و شهر اصطخر، (از قول مروج الذهب ) که در پست اول گذاشتیم.

قسمت اول پاسخ:

اما این گفتار نویسنده ی کذاب و جاهل مقاله که گفته است:

" در مورد جنایات و کشتار مردم استخر توسط زیادبن ابیه کتابها و روایات زیادی نوشته و نقل شده است" (روجوع کنید به کتاب مروج الذهب،جلد دوم ص 29).

کذب محض و دروغ آشکار است.

خوانندگان گرامی باید بدانند که زیاد بن ابیه (زیاد بن سمیه(نام مادر زیاد)) ، تا یک چند در زمان علی (ع) سمت جانشینی ابن عباس پسر عموی حضرت که والی بصره بود را دارا بود. بدلیل کاردانی که پیش از آن از خود ثابت کرده بود، در پیش از علی (ع) و همچنین احتمالاً رابطه او با ایرانیان از طرف مادر- داستان مادر زیاد که مربوط به وقایع جاهلیت است مشهور می باشد -

والی بصره بر کل سرزمین ایران در آن زمان نظارت داشته اند

بعد از شورش فارس و کرمان همانطور که آمد، ابن عباس بدستور علی (ع) او را بدانجا فرستاد و همانطور که ذکر شد او با تدبیر و هوشیاری و بدون جنگ و خونریزی ولایت فارس و کرمان را آرام کرد و بعد به شهر استخر رفت و همانجا ماندگار شد تا زمان خلافت معاویه بن ابی سفیان رسید و علی (ع) به فیض شهادت نائل آمد. و معاویه بعد از صلح با امام مجتبی (ع) بر کار خلافت قرار گرفت و استوار شد.در این زمان معاویه به زیاد که همچنان در ایالت فارس و شهر استخر در یکی از قلعه ها محصور شده بود نامه می نویسد و او را به سوی خویش دعوت می کند.  زیاد تا مدتی مقاومت می کند ولیکن اسیر زور و زر معاویه می شود و تهدید معاویه در مورد پسرانش در او اثر می کند و زیاد خودش را به معاویه می رساند و در خدمت معاویه قرار می گیرد.

 معاویه برای اینکه او را پیش از پیش به خود نزدیک کند در رفتاری زشت مجلس می آراید و عربی که در جاهلیت شراب فروش بود و میهمانان سرشناسی از عربان را بدانجا دعوت می نماید برای گواهی دادن به اینکه زیاد پسر ابوسفیان است! و در آنجا زیاد را که تا آن زمان بخاطر اختلاف در کیستی پدرش به نام زیاد پسر پدرش(ابن ابیه) صدا می نمودند به ابوسفیان ملحق می گرداند و مدعی می شود که با هم برادر هستند!!

 

از آنزمان به بعد زیاد را پسر ابوسفیان خواندند(زیاد بن ابوسفیان)-زیاد زین پس چون گمان کرد پسر ابوسفیان می باشد، خوی عصبیت عربی در او شعله ور شد.  زیاد بعد از پیوستن به معاویه در گردشی 180 درجه از علی (ع) می بُرد و به معاویه دل می سپارد و در صف دشمنان ناصبی و سرسخت امیرالمومنین علی (ع) قرار می گیرد.

بدین منوال معاویه به او مسئولیت های خطیری از جمله ولایت بر بخش های وسیعی از سرزمین های اسلامی می دهد و او هم انصافاً در امر قدرت بخشیدن به پادشاهی معاویه بن ابی سفیان هیچ گونه کوتاهی نمی ورزد.

از این به بعد است که خلق و خوی زیاد که در خدمت معاویه قرار گرفته بشدت سخت و خشن می شود (تا پیش از پیوستن به معاویه چنین نبود) و او در پی خدمت گذاری به معاویه از هیچ گونه جنایتی دریغ نمی ورزد و دستش را به خون های بی گناهان خصوصاً شیعیان علی (ع) آلوده می کند.

پسر او همان عبیدالله معروف (عبیدالله بن زیاد- لعنت الله علیه) از قاتلان حسین بن علی (ع) سید الشهدا است.

بنگرید به:

(تاریخ‏ الطبری_ ترجمه-  ج‏6، ص: 2697 و  ص: 2723تا2726  و  2732تا 2737 // و ج‏7، ص:2780  و  ص: 2782تا2866  //

آفرینش وتاریخ_ ترجمه، ج‏2، ص:898 //

مروج ‏الذهب_ ترجمه، ج‏2، ص:10تا 13)


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی